وقتی زد زیر گریه، اشکهایش گُل شد!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
اشک، شبنم چشم است که در سپیدهدم بغض روی مژگان پلک مینشیند. چه گریه کنیم تا شیر به ما دهند و چه شیری به ما حملهور شود تا گریهی ما را در بیاورد، درهرحال، گریه، هم سهم دلِ تنگ است و هم سهم دلی که به تنگ آمدهاست. گریه، فرصتی برای تخلیهی چاه عمیقی از غمی سنگین است که گلوی غمباد شده را بدجور گرفته. وقتی چشمهی جوشان چشم، لبریز است اشک فرو میریزد. حتی اگر اشک تمساح باشد! "تا نگرید ابر، نروید چمن، تا نگرید طفل، کی جوشد لبن؟" گریه میکنیم نه بخاطر آنکه گریه کرده باشیم. گریه، نیاز ما را برآورده میکند؛ چه آن نیاز شعری غمآلود باشد، برای سبک شدن، چه شیری از پستان مادر باشد برای سیر شدن و چه تمارض و ترحم باشد برای جلب توجه کردن، بههر صورت، اشکی از چشمانمان سرازیر است. میزنیم زیر گریه، تا به گُل برسیم. آنگاه دریچهی قنات چشم را به روی گونههای خشک، باز میگذاریم تا همه جا را آبیاری کند. بغضی آکنده از درد و غمی داغ، ما را شبیه یک آدم برفی از درون ذوب میکند و اولین جایی که میتوان آب شدن این آدمک برفی را دید، خیسی چشمان است. ابری که میگرید با اشکهایش بوسه میزند بر زمین. بوسهی باران، هوسِ آسمان است به زمین؛ خدانکند آسمان از هوس بیفتد، آنگاه چه بر سر زمین خواهد آمد!؟