تمام لذت حضور در یک شبکهی اجتماعی نظیر فیسبوک و یا لینکدین و.. اینست که شبکهای از آدمهای مختلف با طرز فکر و جهانبینی مشابه و متفاوت را بیابی تا از اندیشهها و فعالیتهایشان آگاه شوی تا بیشتر بیاموزی و لذت ببری. اگر دانشآموز مشتاقی باشی، یادگیری، همیشه لذتبخش است. زیرا زندگی، یعنی تا واپسین لحظهی عمر، یاد گرفتن. یعنی درس گرفتن. حتی اگر هرگز درس پس ندهی! زیرا ما تا پایان عمرمان دانشآموزیم، حال آنکه یکی تنبل است و دیگری شاگرد زرنگ کلاس زندگی!
----
روزی در تاکسی نشسته بودم، راننده، آدم خوشمَشربی بود و اهل ادبیات. پیرمردی روی صندلی جلو نشسته بود و با او مشاعره میکرد و زورآزمایی ادبی.
من و یک مرد جوان زیبارو دیگر هم عقب نشسته بودیم با یک خانم خوشخنده.
مشاعرهی آنان، دست آن جوان را نیز رو کرد تا به بحث موزوناشان ورود کند و چیزی در آن احوال بگوید و در آخر گفت این شعر خودم بود. او نیز طبع شاعری داشت. خانم خوشخنده هم گفت، بهبه! چه جالب شما هم شاعرید؟ جوان گفت، اگر قابل بدانید. او نیز گفت، منم شاعرم!
هرچند همه از یک جنس بودند اما گرد آمدنشان در یک فضای کوچک، اتفاقی نادر بود. لبخندی کشدار روی صورتم محو نمیشد. چون منم شاعر بودم! اما نگفتم و سراپا گوش بودم در مسیر پرترافیک آن تابستان داغ، چنان غرق گفتگوهای ادبیاشان بودم که لذتبخش بود و شد خنکای روح و جان آدمی. به نحوی که مسیر، تماماً مقصد شد!