گفتم:"مطمئنم که شما بهترین سازندهی این منطقهاید. این خونه ۹۹٪ اون چیزیه که میخوام، میخرمش. فقط باید نظر خانمم رو بپرسم."
گفت:"چی شد پس؟ رفتی حاجیحاجیمکه! بفروشم یا میخریش؟"
گفتم:"نشد متاسفانه، بفروش. خانمم قبول نکرد."
×××
گفتم:"ببین تا منو داری غم نداری. ۹۹٪ کارات رو کردم فقط مونده امضای مدیرعامل، که با من اینجوریه…، روش حساب کن تو دیگه استخدامی."
گفت:"رووم نمیشه ازت پیگیری کنم، چی شد قضیهی استخدام من؟"
گفتم:"پسر تو خیلی گُهشانسی. مدیرعامل عوض شد."
×××
گفتم:"فردا رأس ساعت ده صبح، پول توو حسابه، ۹۹٪ خیالت تخت. فقط یه انتقال کوچیک لازمه تا چکِت پاس بشه، نگران نباش."
گفت:"آقا برگشت بزنم یا نه؟ من یه ساعته توی بانکم. حسابت هنوز خالیه که!"
گفتم:"شرمندهتم بخدا. منم منتظر بودم یکی پول انتقال بده، نداده."