یک دفتر آرزوها تهیه کردم تا لیستی از رویاهایی که در زندگی قرارست بهاشان برسم را در آن بنویسم؛ آرزوهایی که از تعداد انگشتان دست بیشتر نبود، یک دفتر که هیچ، یک صفحه هم برایشان زیاد بود! هرچند خوب میدانم برای رسیدن به هرکدام، چند عمر نوح هم، کم است و این نهایت غم است! پس اولین چیزی که باید مینوشتم عمر دراز بود. بدون عمر دراز نمیشود به دومین آرزویی که مینوشتم دست یابم. آرزوی وصال فلان یاری که در آنسوی جهان است. آرزوی دنیایی قدرتمند ولی بدون جنگ، آرزوی در آغوش کشیدن پرواز قو بدون به پایین کشیدن هست و نیست و آبرو. آرزوی یک قاشق رابطهی شیرین برای تمام نشدن، برای حل نشدن در فنجان چایی. آرزوی یک لذت بدون درد. آرزوی حجم عظیمی از دارایی نزدیک و دور برای نبردن به گور. آرزوهای لعنتی در کورسوی انتهای عمر جا خوش میکنند درست همانجایی که توانایی، اما تو نایی نداری! همانجایی که دمغی اما رمق نداری! آنجایی که حاکم شهری اما اسیر دهر. آنجا که دلش را داری و اما دماغش را نه.
ایناست که اولین آرزویم، عمر دراز است. اما هرچقدر هم عمرت دراز باشد انگار مسافت رسیدن به آرزوها هم کِش میآید لامصب. اصلاً همیشه فاصلهی طول عمر را انتظار رسیدن به آرزوها، پُر میکند. نمیشود با رسیدن به خودِ آرزوها پُرش کرد. پس بهترین عبارت، جاودانگی است. آرزویام جاودانگی است. چون اگر جاودانه باشم، مطمئنم آرزوها خسته میشوند از دیر آمدن و از نرسیدن. به پیریات قد نمیدهد. آخرش وسطهای جوانی و یا چِلچِلی اتفاقی میافتد و لبخندزنان از رسیدن به آن لذت میبری. وقتی بیشتر از نوح عمر کنی، تو میمانی و صبر ایوب. حتماً که آرزوها در قیاس با صبر ابد و عمر بیعدد کم خواهند آورند. اصلاً دفتر آرزوها نمیخواهد؛ یک یادداشت بندانگشتی کافیست. رویاش مینویسم، "جاودانگی، آرزوی من است!" این تنهاترین آرزوی من است. اگر این باشد به تمام آرزوهای دیگر خواهم رسید. بینهایت سال، کودکی میکنم، بینهایت سال، جوانم. بینهایت سال. بینهایت حال. به این دست پیدا بکنم دیگر مهم نیست، آرزوها هر چقدر دوست دارند خودشان را لوس کنند و آرام با عشوه و خرامان بیایند. من اصلاً خُردهای بهاشان نمیگیرم. چون وقت زیاد است! از آنها ناز کردن بد و خوب؛ از من، صبر ایوب.
جاودانگی، تنها رویایی است که باید نوشت. شبیه بیشتر رویاهایی که دستنیافتنیاند، البته مطمئنم این دستنیافتنیترین آرزوست پس چون دستنیافتنیاست باید نوشت. اصلاً این آرزو را باید نوشت بخاطر اینکه میدانم بهاش نمیرسم چون اگر با نوشتن، اتفاقی میافتاد اینهمه جریمه و تکالیفی که خانم معلم گفت و نوشتم باید مرا به نویسنده، مورخ و یا کاتب دربار مبدل میکرد. با خیال نوشتن آرزوها در این دفتر، قصدم فقط سرگرم شدن با رویاپردازی نیست. جاودانه که باشی برای رسیدن به آرزوها تا دلت بخواهد وقت داری. چه اشکالی دارد خیالبافی کنم؟ چه اشکالی دارد برای آرزویی که نمیشود بهاش رسید، زمان بگذارم؟ اینهمه زمان، هدر دادم اینهم روش!