چند نفر از مخاطبینم روی داستانهایی که مینوشتم همیشه حضوری چشمگیر و پررنگی داشتند اما وقتی پستهای پوستکَنده ، رُک و اعتراضی گذاشتم غیباشان زد. این یعنی آنها یا فیک هستند، یا هنوز نمیدانند به کدام سو باید بروند و یا از یاران نظاماند، آنچنان که میانهی خوبی با هیچ نظر مخالفی را ندارند و چیزی ورای آنچه هست را برنمیتابند و حتی حضورشان در برخی پستهای بظاهر غیراعتراضی هم یعنی تشویق مردم به سرگرم شدن به چیزهای دیگرست. حال آنکه اگر بخوبی از فحوای داستانهای من، چیزی دستگیرشان شده باشد باید فهمیده باشند که همهی این روایتها، اعتراضات بسیاری در لفافهی داستان و دلنوشته در خود دارند.
من به شخصه به هیچ تایید و عدمتاییدی نیاز ندارم. حتی در جایی گفتم که نویسنده نمینویسد که خود را به دیگران نشان دهد، بلکه مینویسد تا دیگران خودشان را به او نشان دهند.. زیرا همهی ما به یک اندازه مشق خواندن و نوشتن را میآموزیم؛ آنهایی که نوشتن را بیشتر تکرار میکنند نویسنده میشوند؛ اما اکثر مشاغل دنیا در دست آنهایی است که خواندن را بیشتر تکرار کردهاند نویسنده شبیه یک کوهنورد است که همیشه در فکر صعود از قلههاست زیرا باور دارد که حتی اگر به بالای کوه برسد، همه او را نمیبینند اما او میتواند همه را ببیند!
باید همدیگر را خوب بفهمیم و بپذیریم. باید بدانیم که دردها مشترکاند. چیزی که روی تو تأثیر میگذارد مرا بیتإثیر نخواهد گذاشت و برعکس! آدمی در چنین فضایی، سرشار از سکوت و فریاد است. لزوماً نباید فقط سکوتها را تشویق کنیم. حتی روانشناسی که مرتب پستهای غیراعتراضی میگذارد، در ناز و نعمت نیست، بیدرد و بیدغدغه نیست. تمام حرفها را یک زبان میزند اما دو گوش باید بشنود و دو چشم باید ببیند. گوشهای شنوایی باشیم و چشمانی بینا. حتی اگر آن گفته، مخالف مسلک و منش و ذهنیت خودساخته یا دگرساختهی ماست.
شاید اینگونه بر دردهای مشترک فائق آییم.