خانهی خدا، محفلی برای به مهمانی رفتن او نیست. خدا، خانه ندارد. اگر داشت، همسایه هم باید داشته باشد. اگر داشت که خانواده هم باید داشته باشد. اگر داشت باید نگران چکهکردن سقف خانهاش باشد و برای مهمانانش، استکانی چای لبسوز در بساط داشته باشد و شمعی شبافروز برای روشن نگاه داشتن تاریکی این خانه. باید که در آن خانه، جای گرم و نرمی برای مهمان باشد و فرصتی برای پذیرایی توسط میزبان. نمیشود که خدا خانه داشته باشد و اینها را نداشته باشد!
------
خدا اگر در دل است نمیشود به خانهاش رفت برای دیدنش! اما بسیاری رفتهاند و بسیاری میروند به ملاقاتش... هرچه درب خانهاش را کوفتند کسی در آن خانه نبود، کسی در را به رویاشان نگشود. نمیشود به دیدن میزبانی رفت که در خانه نیست! نمیشود در خانهای ماند بیاذن میزبان. نمیشود با گلوی خشک آنجا نشست بدون یک جرعه آب و یک لقمه، نان!
------
خدا، خانه ندارد. آنرا که برایش ساختهاند، برای او نیست. آخر چگونه برای آنکس که نیست، خانه میسازند!؟ برای آنکس که تمام هستی، دایرهی حضور اوست، چطور میشود به اندازهی نقطهی پرگار کوچکاش کرد!؟ در هیچ خانهای، حضورش را نمیتوان جا داد. میتوان جا داد!؟
تردید ندارم، میشود جز را در کل جا داد، اما کل را در جز چطور!؟ میشود وسعتی بیکران را در نقطهای فشرده کرد!؟ اگر بشود پس میتوان گفت که او را در یک چارچوب سنگی زندانی کردیم! اگر آنجا خانهی خداست، خدا درون تاریکی این چاردیواری پَردهپوش، زندانی است. در آن هنگام ملاقات ما با او، یعنی "خدا ملاقاتی دارد!" در این هنگام او میزبان نیست. خود، مهمان است و ما میزبان. میزبانی برای زندانی، بهمانند زندانبان! خدای محبوس در حصر. خدای بیعرش و قصر. چه بلایی بر سرش آوردیم که چنین مستحق حبس است؟ چه خطایی کرده که در این قفس است!؟
حاجیان گفتند این نقطهای برای نشان دادن حضور اوست. حال آنکه تمام هستی مملو از نشانههای نزدیک و دور اوست. برای عبور اوست... برای عبور از اوست!
------
پس آن خانه، نقطهی اتصال به خدا نیست. خانهی خدا نه معبد است و نه مأوا. نه پرستشگاه است و نه آتشگاه. هیچ آرامگاهی در آن نیست. نه جسمی در آن مدفون است و نه سر بریدهای در آن در خون...
------
خدا منم، خدا تویی، خدا همین نوشته است. همین بیان است، نه نیست.... اگر اینگونه باشد یعنی من خانهی خدا هستم، تو خانهی خدا هستی و این نوشته... خدا را نمیتوان بهاندازه تصوراتمان، به اندازهی داشتهها و بودنهایمان در قالبی تجسم کرد. خدا بهاندازهی نداشتههایمان است به اندازهی نبودنهاست. در این هنگام خدا، نه اینجاست، نه آنجا. خدا، بیجاست!
برای خدا، خانه نسازیم. برای خانه هم خدا نسازیم!