فناوری رنگ تولید را بهگونهای تغییر داد که گویی دیگر از دستان انسان کاری برنمیآید. اما چیزی که هنوز جالب است اینست که هرچقدر کیفیت، سرعت و حجم تولید محصولات توسط ماشینها و تکنولوژی افزایش مییابد اما باز آنچه دسترنج انسان است همیشه ارزش بیشتر و قیمت بالاتری دارد! به واقع چرا چیزی که ماحصل دسترنج آدمی است از تولیدات فناورانه، باارزشتر و گرانقیمتتر است؟ مگر نه اینکه ماشینها بر اساس الگوریتم، برنامهی تمرین شده و هوش مصنوعی، نرخ خطای کمتری دارند؟ ماشینهایی که اعصابشان بههم نمیریزد. از کار تکراری طی یک روز دلزده نمیشوند، صبورترند، مشتاقتر، قدرتمندتر و یک نفس از حرکت نمیایستند و هر طرح و رنگی را در مدت زمان بسیار کوتاهی با کیفیت مطلوب آماده میکنند. پس چرا کمارزشند؟ چرا دستبافتهای انسانی که مدام خسته میشود، کلافه، عصبانی، پُر از خطا و... باز جایگاهی برتر دارد؟
خودروهای کمیاب فراری، بوگاتی، مازراتی که در سال چند دستگاه از آنها ساخته میشود و بسیار گرانقیمتاند، فرشهای دستباف، آثار خوشنویسی بهخط فلان استاد، یک قطعه طلای دستساز، گیتار دستساز و.. همه و همه نشان از چیزی دارد که درک آن برای ماشینهای مجهز به هوش مصنوعی هم دشوار است.
اما فقط دست نیست، پشت این دستان چیزی هست که هنوز تکنولوژی به مرز آن نرسیده، تا حالا با خودتان فکر کردهاید چرا با همهی فناوری یک هوش مصنوعی قادر نیست یک رمان عاشقانه مهیج یا جنایی ترسناک بنویسد؟ به نظرم هرگز هم قادر نخواهد بود.
آیا برای هر چیزی وقت بگذاری ارزشمند است؟ یعنی اگر ماشینها با کُندی یک چیزی را تولید کنند باارزش است؟ قطعاً نه! ماشینها زمان برایشان مهم است اما نه آنقدر کُند که محصول بهتری را تولید کنند. آیا چیزی که با عرق جبین و کد یمن باشد نشاندهندهی ارزشمندی آن دارد؟ یعنی روغن ماشینهایی که در میآید احساس عرق پیشانی را نمیرساند!؟ چرا فرشی که پُر از خطا و برشهای مختلف دست انسان است قدر و منزلت بیشتری دارد اما فرش ماشینی که یک میلیمتر خطا در آن دیده نمیشود کم ارزش است؟ دست انسان چکار میکند که ماشین عاجز است؟ فکر بیتاب انسان در قیاس با ماشین صبور، چطور هنوز دست برتر را دارد؟
من این را در حس اطمینان و در قوهی تخیل میبینم چیزی که ماشینها از انجام آن عاجزند. چون آنها صرفاً بنا به سنسورهای امنیتی و حساس و برنامهی از پیش تعیین شده رفتار میکنند اما آدمی با همهی وجود، درک بهتری نسبت به کیفیت نشان میدهد، محکمتر درست میکند. گره به گره، پیچ به پیچ و خط به خط پیش میرود او هر کاری که میکند با احساس همراه است نه با حسگر! احساس با حسگر متفاوت است یک احساس میتواند همزمان چندین حس و حال و هوا در خود داشته باشد اما حسگرها فقط شرطهای پشت یک حس را اجرا میکنند. یک احساس در آن واحد، بسیار تغییر میکند. حتی خطهایی که یک نویسنده مینویسد مدام با حس و حال او عجین میشود. همین میشود که تولیدات ماشینی، ماشینی خواهند بود و تولیدات انسانی، انسانی.
حتی در حل مسئله، تردیدی ندارم هوش مصنوعی با اشراف به تمام مجهولات، اتفاقات و شروط باز قادر نخواهد بود چیزی را حل کند که انسان میتواند حتی بدون توجه به اینها حلش کند!
انسان با اندیشه و احساس فوقالعادهاش واقعاً موجود بینظیری است. توانست با خلق ماشین، کاری کند که ماشینها از نظر سرعت و حجم تولید ازش پیشی بگیرند اما هنوز هم اوست که راهبر همهی اینهاست. انسان همه چیز را مسئله میبیند چه نوزادی که با سینهی مادرش بازی میکند تا درک درستی داشته باشد چه استاد پیری که در راه چیزی قلمفرسایی کرده. یادگیری آدمی با حس است ما یادگیری ماشین بدون احساس است پُر از منطق حتی اگر منطق فازی را در آن هم لحاظ کنیم باز هزاران فرسنگ از بشر عقبترند!