خیام، میگو است!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
اگر بگویم که خیام، میگو است خندهات میگیرد!؟ بله خیام از می بسیار میگفت. در جایجای ادبیات و عرفان تعابیر بسیاری از می که خیام و دیگر عرفا و شاعران به کار میبستند هست. سرخوشی و میگساری شاید برداشتهای رایجیاست که بسیاری آنرا پذیرفتهاند اما اگر شراب، آن جواهر زندگی باشد چطور؟ زندگی، نعمتی عجیب، زیبا و بیتکرار است که در هر زمانی عاید کسی میشود که شانس حیات دارد آنگونه که تا وقتی خاک نشدهای. پس از آن، سبزهای از دل این خاک سر بر خواهد آورد و اوست که شانس ادامهی زندگی را به شکل دیگری خواهد یافت. قدر نعمت زندهبودن و زندگی کردن را باید دانست و در همین لحظهای که هستی و از همین نفسی که فرو میرود که مُمّد حیات است و چون برآید مفرح ذات، چه با لاله رخی نشسته باشی چه دوش وقت سحر، هنگام طلوع دوبارهی آفتاب تو را آب حیاتت دهند. در هر حال هستی، و زمانی که هستی، باید خوش بود زیرا این هستی یعنی چیزی در خود داری که بیاندازه ارزشمندست و آن درک زندگی است. هیچ قیمتی برای حیات نمیتوان متصور شد. راز بقایی که هر موجودی برای زیستن تا سرحد مرگ میجنگد تا این جواهر ارزشمند را آسان از دست ندهد. شکی نیست پرداختن غرامت و دیه به کسی که جانش در حادثهای گرفته شده، ناچیز و پشیزترین رقمی است که بیشتر برای پُر کردن رمق چالههای بازماندگاناست نه برای پُرکردن چاه خشکیده از آب حیات متوفی. این جواهر آنقدر گرانقدر است که باید با جان و دل برایش جنگید. اما هستند آنهایی که از ترس گرفته شدن این جواهر توسط اجل عاجل، خود تصمیم به نابودیاش میگیرند و با خودکشی، این مرگ خودخواسته را به مرگ ناخواسته ترجیح میدهند. تمامی شرابی که عرفا از آن سخن به میان میآورند جرعهای از آب حیاتی است که ساقی(خدا) در جام آنها ریخته و این زندگی، این حس بینظیر لمس تازهها، حسِ کین دم که فرو برم، برآرم یا نه، را چه موجود متفکری باشی چه حیوانی متوحش، در هر صورت به تو چنان القا شده تا برای حال و برای تکرار این حال در دمی دیگر تلاش کنی. زندگی، زنجیرهای از دَمهای به هم پیوسته است که هر دَماش به خودی خود تمام ذات حیات است. حس جادوانگی انسان و راز بقای تمام موجودات، همان فلسفهی ارزشمند زندگی است این میِ جانبخش که یکبار، فقط یکبار در پیالهی تو ریخته میشود، قدر لحظه به لحظهاش را باید دانست. با همهی تلخکامیها…