این کفرگویی نیست. چه از او بهعنوان خدا، کائنات، انرژی تاریک و یا هوش کیهانی یاد کنیم چه بعنوان هیچ، در هر حال همه بر یک مفهوماند که خدا هست اما در نیستی. او وجود دارد اما ناموجود و این پارادوکسی است محیرالعقول که بشر از درک آن عاجز است اما برخی عرفا، فیزیکدانان، منجمان و اولیا بر این گفته متفقالقولند که معنی وجود خدا در عدم و نیستی است. آن نیستی، که هستی را شکل داد. تبدیل صفر به یک. هیچ، که همه چیز برآمده از آنست. اینکه خدا هیچ است و یا هیچ خداست هر دو درست است و معنای نیست بودناش را میرساند. چیزی هست ولی ناچیز نیست! چیزی که در قالب صورت و شکلی نمیگنجد. نه به رنگی آغشته است و نه به فرمی آلوده و نه به مکانی پالوده. پس چیزی این وسط وجود ندارد! بنابراین اگر بگوییم که خدا نیست حرف نادرستی نیست. این نیست به معنی وجود نداشتن نیست بلکه هست اما آن هستی که در نیست جای دارد و چون هست در نیست از نظر عقل ناقص و علم ناکافی بشر بیمعناست تعریف درستی برای دوگانگی "هست و نیست" در یک آن با هم نمیتوان داشت. فقط باید پذیرفت که خدا یعنی هیچ، یعنی نیست! این که با"هیچ" نوشته شود هست بودنش را میرساند و همزمان در معنی نیست بودنش را!
وحدت وجود، یعنی با هم بودن هستی و نیستی.اما چطور؟ برای درک ساده وحدت وجود از همین جملهی:"خدا نیست" استفاده میکنم که ترجمان کامل و درست وحدت وجود او را میرساند. در این جمله ترکیبی از کلمه "خدا بهاضافهی کلمهی "نیست" قید شده. زمانی که برای چیزی اسم میگذاریم "هست بودنش" را لحاظ کردهایم و وقتی با "نیست" در یک جمله ترکیبش میکنیم پس"هست و نیست"را در کنار هم گذاشتهایم. در نتیجه: "خدا (هست) + نیست".. یعنی او وجود دارد اما در هیچ! هست اما در نیست.
معلمی داشتم میگفت: خدا هست اما دیده نمیشود مثل جریان برق در سیم. گفتم ولی جریان برق را میتواند اندازه گرفت و یا به لامپی وصل کرد و حتی به دست گرفت تا برق از سرتان بپرد!
گفت هست اما دیده نمیشود چون باد در بادکنک، گفتم: ولی هوا را میشود نفس کشید و سرد و گرم بر روی پوست حس کرد.
گفت این همان هست و نیست است چطور دیده نمیشود اما حس میشود؟ چطور وقتی نیست اما هست پیدا میکند. چطور از جریانی که بهظاهر نیست روشنایی برق هست میشود؟ چطور هوایی که در ظاهر نیست اما بادکنکی را از خود پر میکند؟
در منطقالطیر عطار نیز که همه را به دیدن سیمرغ برد فقط عاشقان موفق شدند از هفت وادی عرفان عبور کنند تا که آنها هستاشان نیست شود. در انتها که همه روی به نیستی رفتند هیچ چیزی یافت نشد سیمرغی منتظرشان نبود. برگشتند و خود را دیدند. خود آن سیمرغ (که نیست شده بودند) هست بودن سیمرغ را شکل دادند. دین میگوید به وجود خدا فکر نکنید که گمراه میشوید درست است ذهن به هر چه هست میتواند معنی و هویت بدهد و از پردازش هر چه که نیست عاجز است.. نیرویی نامرئی، انرژی تاریک و هوش کیهانی هیچکدام پاسخ روشنی برای این "نیست" ندارند. طبق نظریههای کیهانشناسان، جهان از انفجار مهبانگ بوده. خود مهبانگ از چه بوده را مرتبط کردند به انرژی تاریک (هیچ!) یعنی شکلگیری هستی از نیستی و هیچ است. پس این هیچ، خدا نیست؟
خدا هست، خدا نیست.
آنچنان که مولانا میگوید هستی ما از نیستی است. هستی چطور از نیستی برخاسته؟ نیستی کیست!؟ آیا غیر از خداست؟
آن که هستت مینماید هست پوست
وان کـــه فـانی مینماید اصل اوست