سربازان درشتهیکل، سنگر گرفتند، پشت خاکریز!
#کاریکلماتور #واژه_گردان
پانوشت:
چه بزرگمردانی از دست رفتند در پس آرزوهای بهظاهر بزرگ و چه بزرگانی که بخاطر هیچ کوچک شدند تا یادشان با توهم یک خیال در پردهی غبارآلود تاریخ ماندگار شود. مردانی که مردیاشان را بهدست گرفتند و رفتند، از ترس به یغما نرفتن زنانگی زنانشان. وطن و زن به یکاندازه دستخوش طمع جنگ میشوند چه وجبی از خاک، چه وجبی از ناف پایینتر! آنها رفتند و با جنگ ساختند که با درد نسازند. رفتند به نیت مُردن، برای حیاتی جاودانه در ایمانی که داشتند و جنگ، این واژهی پُر ابهت، همه را از دم تیغِ سرد، نه! از دمِ گلولهی گرم گذراند. باید خون بدهی در ازای خون، جان بدهی در ازای جان، به ترکِش یک تیر و یک نشان برای وجبی از خاک که از آنِ هیچکس نیست جز برای زمین و یک کف دست از آسمان. زمین، این سیارهی دور افتاده در آب، زیاد در جویبار خون غلتید و میغلتد. زمینی که بر مدار جنگ در گردش است و جاذبهی نبرد، قویتر از جاذبهی آناست. اما این درد زیادی نیست. آنچه دردناک است آشتی مردمان دو کشور ستیزهجوی بعد از مُردن تو در جنگ است. پس از تو، خاک در خاک، مرز در مرز و وجبهایی پایینتر از مرز و پایینتر از ناف، اینک نه به طمع جنگ، بلکه به طمع پول و با رضایت، دست به دست میشود و تو میمانی که چه بدست آمد در ازای از دست رفتن تو...گاه آدمی چیزی برای از دست دادن ندارد و گاه همه چیز را برای هیچ از دست میدهد.