حاضرید به چه قیمتی به زندگیتان خاتمه دهید؟ شاید میپرسید این چه سوال احمقانهای است! کسی که حاضر است به زندگیاش پایان دهد لابد دیوانه است! اما هرکسی در طول حیات بارها و بارها به ارزش زندگی فکر کرده، گاه اندیشیدن به ارزش و هدف زندگی، ما را به پوچی سوق میدهد و گاه به آخرت و گاه به آخرش! گاه به نابودی و گاه به بیخیالی و غرق شدن در خود زندگی! در اطراف ما بسیارند آنهایی که جانشان را کف دستشان گذاشتند و برای یک اعتراض، یک ایده، یک عقیده و یا یک ارزش، شیشهی عمرشان را به زمین کوبیدند و شکستند. برخی از آنها نامدار شدند و برخی گمنام. اما این ارزش با چیزی که بهدست میآید چنان در تناقض است که قابل فهم نیست! مثلاً معترضی خودش را آتش زد، تا به همگان بفهماند که چه زندگی سختی دارد! آیا زندگیاش سختتر از سوختن زندهزنده در آتش بود؟ مخالفی که سرش روی دار رفت، تا بگوید درست میگوید! آیا قیمت اثبات حقیقت به پایان دادن به زندگی میارزد؟ سربازی که دفاع کرد و کشته شد تا کشورش دست بیگانه نیافتد، اما هنگامیکه دیگر خودش نیست چه اهمیتی دارد که سرزمیناش دست چه کسی باشد. زنی خودکشی کرد، تا ثابت کند زن هم حق زندگی دارد! مردی بجای ۸۰ سال زندگی آرام روی عقیدهاش آنچنان پافشاری کرد که ظرف ۸۰ روز اعتصاب غذا در زندان جان داد؛ سالها گذشت تا عاقبت آن چیزی که او بر سرش پافشاری میکرد شد یک قانون. سربازی که به نبرد رفت و تمام آمالها و آرزوهای جوانیاش را به طرفهالعینی به باد داد و از سرزمینی دفاع کرد که سالها پس از مرگش، چنان آشتیی بین دو کشور برقرار شد که گویی هرگز جنگی بین آنها رخ نداده... بسیاری از مرگها بعدها سبب خلق یک اتفاق شد و بسیاری در غبار روزگار به فراموشی سپرده شد. برخی مزین به القابهای پُر طمطراق شدند، برخی قهرمان لقب گرفتند و برخی مورد نفرت بیشتری واقع شدند.
آیا زندگی ارزش پایان یافتن دستوری را دارد؟ آیا آنچه که بر سرش میجنگیم به قیمت از دست دادن عمر است؟ آیا پایان دادن به زندگی برای یک اعتراض، یک ایده، یک عقیده و یا یک ارزش، خودکشی نیست!؟ مرگ خودخواسته با هر عنوان و بهانه و هدفی خودکشی نیست؟ آیا ما میمیرم که دیگران آسوده زندگی کنند!؟
از طرفی بسیاری در این گیرودارها برای فرار از پوچی زندگی به نقطهای رسیدیم که زندگی را باید زندگی کنیم به هر طریق و ممکنی. در ذهن اینان زندگی، جامجمی است که باید تا پایان عمر از آن بنوشیم و مصرفاش کنیم و آنرا زمین نزنیم! در باور این دسته که معمولاً اکثریت جوامع بشری را شکل میدهند زندگی یک نعمت بیتکرار و یک فرصت منحصر است که هیچ چیزی ارزش نابودی آنرا را ندارد. اما آیا یک زندگی آرام، بیدغدغه و ماندن تا آخرین چوبخط حیات، ارزش حقیقی آنرا میرساند!؟ کدامیک قیمت واقعی حیات را دارند؟ تمامکردن حیات بصورت غیرطبیعی و زودهنگام برای یک چیز یا انتظار برای تمامشدن طبیعیاش!؟ برای آنهایی که تصمیم میگیرند بمیرند چه معنویتی در شکستن شیشهی عمر حاصل میشود و برای آنانی که میخواهند تا آخر مصرفاش کنند چه مادیتّی؟ کدامیک ارزش راستین زندگی را درک کردهاند؟
براستی قیمت حیات، چند!؟
ما خیلی وقت است از جنگل و غار فاصله گرفتیم فهمیدیم که راز بقای گونهی ما در نابودی گونهی دیگی از انسانها نیست ما به روشی اجتماعیتر در کنار هم با تفاوت آرا و فرهنگها و نژادها زندگی میکنیم تا معنای انسان اجتماعی را برسانیم. اما چه اتفاقی برای کسی میافتد که تصمیم میگیرد به زندگیاش خاتمه دهد؟ به چه قیمتی!؟
ممکن است این گفتار نکته نظری برای این ارزش داشته باشد:
گفتم:"پول با ارزش است یا طلا!؟"
گفت:"این چه سوالی است، خُب معلوم است که طلا! ذره ارزشی هم که پول گاهاً پیدا میکند بخاطر آنست که پشتوانهاش طلاست! وگرنه بهخودی خود، پول، فقط کاغذ رنگی بیارزش است!"
گفت:"پس چرا طلافروش، با ارزشترین چیز را در ازای مشتی کاغذ رنگی بیارزش میفروشد!؟"
واقعاً طلافروش، طلا را میفروشد که چه چیزی باارزشتری بهدست بیاورد!؟ پاسخ شاید این است:"تا چه چیزی برایش باارزشتر است!" اما مگر از طلای زندگی چیز باارزشتری هم هست؟ طلای عمرمان را میفروشیم تا قبالش چه چیزی بدست آوریم، بهشت؟ آیندهی خوب، جاودانگی، جهان خوب؟ مدینهی فاضله و یا حق زندگی! این رباعی خیام چه میخواهد بگوید؟ خیامی که عمر را معنا بخشید اما آیا او هم در انتها، از یافتن ارزش حیات وا ماند!؟
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید / بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان کایشان / زین به که فروشند چه خواهند خرید!؟
اگر "می" زندگی باشد بهواقع پس از فروش آن چیز بهتری نصیبمان میشود؟ یا آنکه پاسخ این ارزش را در رباعی دیگری داد که در غایت غرق زندگی شویم و آنرا تا انتها مصرف کنیم؟
خیام اگر ز باده مستی خوش باش / با لاله رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است / انگار که نیستی، چون هستی خوش باش
آیا خوش بودن و مصرف تمام عمر، غایت ارزش زندگی است!؟ آنهایی که عامدانه مُردند اشتباه کردند یا آنهایی که ماندند و مُردند!؟ نتیجه آنکه آنانی که به پیشواز مرگ میروند حرفی برای گفتن دارند و به دیگران میاندیشند و آنانی که صبر میکنند تا کاسهی عمرشان لبریز شود به خود میاندیشند که البته هر دو در گذر زمان محو خواهند شد...
شما چه فکری میکنید؟
بخشی از رمان حافظان جام جم (جام زندگی)