هیچ عشقی دوطرفه نیست!
یکی طالب میشود دیگری مطلوب، و گرنه کلماتی چون عاشق و معشوق، معبد و معبود هرگز ساخته نمیشد، عشق، ذهنیتی خیالی است که میتواند معشوقی آنچنانی را در ذهن عاشق متبلور کند که در واقعیت هرگز آنگونه نیست که در ظاهر نمایان است، عشق، خیال است تخیلی از حسی بر پایهی تغییرات هورمونی مغز. گاه طالب، عاشق میشود و گاه مطلوب، چرخش در وصال گاهی به یکی بیش از دیگری گرایش بیشتری نشان میدهد آنزمان که عاشق از معشوق ناامید شود، معشوق، عاشق میشود و آنگاه که معشوق خسته از نارسیدنها و بیوصالی شود در جای خود باقی میماند تا عاشق تلاشی دیگر برای ناز خریدن بکند. همواره عاشق در یک طرف دنیا و معشوق در طرفی دیگرست، در بده،بستان عاشقی، گاهی جای این دو عوض میشود تا معنی عاشق هم بودن را کامل کنند اما در واقع چنین چیزی در آن واحد هرگز اتفاق نمیافتد و در نهایت شور و شعفی خاص در آن واحد، در ذهن یکی بیش از دیگری است. آنهنگام که عشق در یک زمان با هم همزمان شوند ماحصل این عشق چیزی جز نابودی نخواهد بود. زیرا غایت عشق، هیچ رسیدن است! و نابودی در انتظار آنها خواهد بود. عشق را در نخستین بار زنها معنا دادند چون در قامت معبودی ظاهر شدند که با مادهگیاشان چیزی برای ناز خود داشتند و مردها را به وصالی عاشقانه ترغیب میکردند اما مدتهاست که هر نوع عشقی را میتوان متصور شد و این متکی به زن نیست. تراژدیهای عاشقان مشهور هم حکایت از این دارد داستان عشق رومئو و ژولیت، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین ، ناظر و منظور… عشق زن به مرد، مرد به زن، مرد به مرد، زن به زن…. و در غایت انسان به حیوان و انسان به اشیا و انسان به خدا و هزاران معبود خیالی و یا واقعی دیگر..
حتی ایلیاد و ادیسه یا کلیله و دمنه!
میبخشید اصلا اینها آدم نیستند و اصلا عاشق هم نبودند اما از بس که این کلمات را باهم ادا کردهام که گویی عاشق و معشوق همند. این هم از ذهن خمیدهی منست که میخواهد همه چیز حتی بیربطترینها را به درون خود بکشد… شبیه کرمچالهی فضاییِ عاشق برای رسیدن به عشق و یا شاید به هیج!
حتی بین کلمات قاتل و مقتول، عشقی یک طرفه در جریان است. این واژهها با ذهن ما چه میکنند!؟ اینهمه فاعل و مفعول!
باز هم تاکید میکنم من عاشق ماهور بودم اما قاتل او نبودم….
بخشی از رمان کرمچاله ... یک رمان عاشقانه .. بزودی