گفت:"اینجا چه میکنی پیرمرد!؟"
گفتم:"در جستجوی شخصی هستم و پُرسانپُرسان به دیار شما رسیدم از پی آن."
گفت:"مشخص است که روزگاری زیاد در جستجویاش بودی، از چهرهی رنجورت پیداست و از غمِ کلامت هویدا؛ او کیست!؟ و تو بدین مستی، چرا در پیاش هستی!؟"
گفتم:"بهدنبال مَردی میگردم نامَرد؛ نادرست است، اما تندرست؛ نابلد است اما کاربلد در کار خود، نه سیاهی دل خویش میشناسد، نه حرمت سپیدی ریش! مال و اموال مردم را به یغما میبَرَد، گاه در خفا و گاه به غوغا، گاه راهزنی میکرد از کاروانِ من و گاه در راه، زنی را آبستن؛ پیشهاش، تیشه به ریشهزدن است و قدرتاش در غفلت توست، بیآنکه نایی داشته باشد، تواناست؛ کاستیاش را با دارایی مَردم افزود و کاسبیاش را با مال مَردم اندوخت، آه در بساط نداشت و بساطاش را بر آهِ مَردم گستراند؛ بهدنبال جاه بود و مدتهاست سوزنی شده در انبار کاه؛ این نکبت!، یافتناش زحمت میخواهد و کمر همت! اگر دستم بر او رِسَد، باید هر آنچه ربوده را عودت دهد، آن بیعورت!"
گفت:"بگذار کمی بیاندیشم!"
گفتم:"به ریش من هم بیاندیش!"
گفت:"فهمیدم او کیست! آنکه میگویی آشناست!"
گفتم:"مرا بگو، جان من، او کجاست!؟"
گفت:"دزد نگرفتهات، در اینجا، پادشاهست!"
اصلا داستان این چنین نبوده
درود عزیزکم متوجه نشدم