همقطاری داشتم که در میدان تیر سربازی دقیقاً پس از ۴۰ روز آموزشی، مغز خودش را با یک گلولهی ژ-۳ چنان ترکاند که در پیشانیاش فقط جای یک سوارخ ریز بود اما پشت سرش چیزی باقی نمانده بود انگار تمام صورتش یک نقاب پلاستیکی بود و در یک آن جان باخت... تحمل این رنج را نداشت و به شیوهای که نباید میآموخت به زندگیاش پایان داد.
دیگری در برجک دیدهبانی از ترس و خوف شبانه هر چه در خشاب داشت را خالی کرد و مسئول شب و چند سرباز دیگر را به رگبار بست و سالهاست بجای دو سال خدمت در گوشهی زندان انتظار وکیلی را میکِشد تا دیوانگی را بجای عقلاش جا بزند و او را از اعدام رها سازد. یکی هم خودزنی کرد تا به مرخصی برود و آن یکی هر هفته از دیوار پادگان میگریخت تا به دیدن همسرش برود، یکی کاسب حشیش شده بود و پادگان و سربازان خسته از هر نظر را بهترین بازار برای درآمد میدید و آن یکی از فشار روحی معتاد شد، به چند جوان زیبارو تجاوز شد و چند نفر برای همیشه از سربازی فرار کردند و تمام عمر در استرس دستگیرشدن بهسر میبرند، سربازان فقیری هم که حاضر بودند مرتب اضافهخدمت بخورند تا از حقوق ولو اندک با سه وعده غذای پادگان بینصیب نمانند و .... آنهایی هم که ماندند، شدند کمپوت عقده، فشارهایی که در آنجا جرئت یا امکان تخلیهاش نبود را با خود پس از سربازی به جامعه بردند…..
خیلیها خودشان زودتر به این دو سال خاتمه دادند و برخی دم فروبستن و جسارتی نکردند تا این بیهودگی زودتر بگذرد و یا توُسری خوردن را بهتر بیاموزند.
دو سال یا کمتر یا کمی بیشتر، از زندگی هر مرد جوانی در ایران و البته مرد و زن در بسیاری از کشورهای جهان، را خدمت سربازی به خود اختصاص داده یک اجبار و یک وظیفهی ناخواسته.. جبر زمان و مکان که گویی گریزی از آن نیست. باید سختی را از نزدیک بچشی و جنگ را با آموختن کشتن و کشته نشدن بیاموزی...
دو سال نبرد با افکار و جنگ خیالی تا برای جنگ واقعی در زمان و مکان نامعلوم آمادگی داشته باشید.. سربازی یعنی دو سال از زندگی افتادن، یعنی دو سال ماموریت راه دور و کم بازگشت و گاه بیبازگشت، یعنی دو سال بستری شدن در تیمارستان در میان انبوهی که فقط برای اتمام دورهی درمان گرد هم آمدهاند، یعنی دو سال زندانی شدن به جرم رسیدن به هیجده سالگی، یعنی دو سال اقامت در اردوگاه اجباری برای مهاجرت به چه!؟ به کجا!؟ خدا میداند و بس. اگر از آن بهعنوان دوسال بردگی مدرن یاد کنیم بیراه نگفتیم.
راز بقا را از نزدیک میشود حس کرد، بقایی که به ضرب و زور گلوله و تفنگ باید بهدست بیاید.. همیشه ترس از حمله، آدمی را تدافعی میکند شبیه هر حیوان دیگری... شبیه هر حیوانی! بیآنکه در اندیشهی راهکاری انسانمآبانه باشد..
کُشتن را یادت میدهند، تا بدانی تو هم میتوانی کمک حال عزرائیل باشی...
خیلیها آبدیدهتر میشوند خیلیها دلنازکتر.. گاهی مرد میسازد اما نه مرد درست بلکه نادرست! و گاهی مردانگی را هم ازت میگیرد.. بستگی به ظرف روح تو دارد. میگویند یادآوری خاطرات پس از سربازی شیرین است، شیرین یاد نکردن آن دردی را دوا نمیکند پس باید از آن بهعنوان روزگار مهیج و پُر از خاطره یاد کرد...اصلاً فصلی از زندگی هر فردی را اگر سربازی شکل نداده باشد گویی بیمعنی است! من در دو سال و اندی در سربازی یاد گرفتم که اسحله نجاتبخش نیست، یاد گرفتم میشود کُشت تا زنده ماند، یاد گرفتم چطور میشود بهترین روزهای یک جوان را هدر داد و چطور میتوان از بیهودهبودن لذت بُرد! هرچه فشنگ داری باید در مغز سیبل خالی کنی تا بیاموزی در مغز یک انسان دیگر چطور اینکار را خوب انجام دهی..هر چه خشاب داری باید به خودت ببندی تا حساب کُشتن از دستت خارج نشود.
آنهایی که خدمت سربازی را اجباری کردند در اندیشهی تسخیر سرزمینهایی بودند که از آنِ آنها نیست در ترس از دست دادنهایی بودند که شایستگی داشتناش را نداشتند..
سربازی را اسلحه سازان ایجاد کردند، ترس بیشتر، جنگ بیشتر، اسلحهی بیشتر...
سربازی را مستبدینی به راه انداختند که بجای افزایش قدرت تفکر قدرت بُرد اسلحه را بالا بردند تا به کسی که نمیفهمد بهزور بفهمانی! در حالیکه نفهمها را هم ساخته پرداختهی همینهاست!
سربازی روح یک جوان را مملو از آتشفشان عقدههایی میکند که بعدها در جامعه به هرجایی فوران میکند.
روزانه هزاران نفر در دنیا این دوره را به اتمام میرسانند و به جامعه سرازیر میشوند تا اولین چیزهای بدی که آموختهاند را برای جبران این دوسال عقبماندگی بر علیه دیگران بهکار ببندند.
اما کاش بجای دو سال آموزش جنگ، دو سال آموزش مهارت زندگی میدادند، دو سال آموزش همزیستی و انسان بودن را میآموختند، برای زندگی باید جنگید(تلاش کرد) اما زندگی، جنگ نیست! خیلیها سربازیرفته و سربازینرفته، در هر جا و مکانی در جنگ با دیگراناند.. حتی آنهایی که معاف شدند و یا خریدند هم آموزش مهارت زندگی نمیبینند و فرقی با کسی که در داخل پادگان است ندارند فقط لباس رزم به تن ندارند!
??
❤️???
سلام
جالب بود
البته در مورد اصل اجباری بودن سربازی درست میگید
اما حالا که اجباریست
در مورد چگونگی تحملش جای بحث هست
اینکه چه باید کرد که آسیبهای آن کاهش یابد
و چطور کنیم که عقده نشود و اگر شد بعدش چه کنیم؟
موفق باشید
درود مهندس
لطف دارید..
بله با توجه به الزام و اجباری بودن به نظرم،تنها راه کاهش خطرات آن، ۳۰ روز آموزش رزمی و حرفه ای کفایت میکنه- مابقی خون دل خوردن و اتلاف عمره…
اگرچه دولت هایی که بزرگ هستند مثل ایران هرگز تن به این کار نمیدن چون بخش اعظمی از خدمات حفاظتی مرزها و ارگان ها روی دوش همین سربازان وظیفه است (با کمترین هزینه! در ظاهر)…