پدری سر دخترش را با داس برید، یک داعشی، چندین زن ایزدی را مجبور به جهاد نکاح کرد، یکی از اعضای طالبان در عملیاتی انتحاری خود را منفجر و دهها نفر را به کام مرگ فرستاد، هیتلر هزاران یهودی را سوزاند، یک سرباز بخاطر وطن، حاضر به جانفدایی شد، یک خلبان برای دفاع از کشور و رعایت دستورات، یک بمب هستهای روی سر مردم ژاپن انداخت، یک زن برای امرار معاش، خودفروشی میکند یک زن برای نفروختن تن، کُلفتی میکند... یک سیاستمدار تمام عمرش در خدمت نظام است و یک مدیری بخاطر حفظ موقعیت شغلی، زیر آب دهها نفر را میزد و نان بسیاری را هم میبُرید..و هزاران دیگر...
کسی که در تمام عمر هرگز دست درازی نکرده، گدایی میکند اما دزدی نمیکند....یک کشور برای تقویت نیروی دفاعیاش یک سوم بودجه را هزینه میکند. یک دولت مذهبی برای حفظ ایدئولوژی با جهان سر ناسازگاری دارد. همهی اینها یک چیزی را نشان میدهد که برای خیلی قابل درک است و برای خیلی هم نیست!
همیشه با خود میگفتم اگر من در چنین موقعیتی بودم آیا کسی را هم میکُشتم!؟
چندی است مدام فکر میکنم یک داعشی به چه ذهنیتی میرسد که برای یک ارزش (غلط از نظر من، درست از نظر او) تصمیم به کشتن آدمها و تجاوز به زنها به بهانهی جهاد میکند!؟
چطور است که یک فرد بخاطر ذهنیتاش سالها در زندان است و از تفکرش کوتاه نمیآید و چطور است کسی که او را زندانی کرده از تصمیم برای رهایی کردن فرد زندانی شده کوتاه نمیآید!؟
داستان چیست؟ اینها خبرها و رفتارهای ما یا آدمهای پیرامون ما هستند که گاهی دل ما را تکان میدهند و گاه سر ما را بهعنوان تاسف! اگر آن خبر ناگوار باشد اولین ناسزا نصیب فرد خاطی میشود و بعد دولت، بعد فرهنگ، بعد مردم بعد خدا و...!
نمود اتفاقاتی از این دست، چیزی جز ارزش نیست این ارزش برای دارندهی آن اهمیت ویژهای دارد که برای من و شما نه تنها قابل درک نیست بلکه به شکلی بسیار احمقانهای به نظر میرسد.
برگردیم به پدری که در خواب سر دخترش را با داس برید.. در نگاه اول او یک قاتل بیرحم است پدری که عاطفه و وظیفهی پدری را بجا نیاورده و به بهانهی تصمیم دخترش او را میکشد!
اما آیا واقعاً اینگونه است!؟ آیا باید دنیا را از منظر خود ببینم؟ شکی نیست که تفاوت آدمها در ذهنیت باطنی آنها بیشتر از ظاهر آنها نمود پیدا میکند و همین تفاوتهاست که سبب خلق بسیاری از شاهکارها، دلاوریها، رشادتها، حماقتها و اشتباهات مهلک میشود. واکنش آدمها در شرایط مختلف، متفاوت است و براحتی قابل پیشبینی نیست. حیثت و آبرو نیز از آن دست ارزشهایی است که بخصوص در جوامع شرقی اهمیت بسزایی دارد. اما در جهان بشریت، این ارزش برای کسی پُر اهمیت است و برای دیگری چیزی بیاهمیت است...
سالها پیش با یک زن اهل چکسلواکی گفتگویی دوستانه داشتم، گفت وقتی سیزده سالش بود با دوستپسرش در خانه رابطه داشتند در آن حین که دوستپسر او از خانه خارج میشود پدر دختر متوجه حضور او و رابطهی جنسی آن دو میشود کنجکاو شدم پرسیدم:"واکنش پدرت چه بود!؟" گفت:"هیچ، فقط سرش را تکان داد." آن پسر فرار کرد پدرم دو سال بعد آپارتمانی را برای من خرید که در آن تنها و مستقل میتوانستم زندگی کنم. در دلم خندیدم و گفتم:" چقدر غیرتی!" باز میگفتم:"چقدر روشنفکر!"
مسئلهی ناموس برای کسی که اهمیت بالایی دارد قطعا نسبت به بود و نبود آن واکنش شدیدی هم نشان میدهد. خیلیها زندگیاشان همین آبروی ناموسی است، بسیاری حتی خود را هم میکشند! ناموس و آبرو، سنگ بنای زندگی خیلی از این آدمهاست برای آنها این، همه چیز است و برای برخی ناموس، موضوعی شخصی است و به دارندهی خود آن مرتبط میشود.
دوستی داشتم که فقط بهدنبال یک زن محجبهی قرآنخوان و بسیار مذهبی بود آنقدر که بیرون بودن مچ دستان همسر را برنمیتابید. دوستی دیگری بهدنبال یک دختر امروزی بود و میگفت حتی از اینکه اگر در شمال و لب دریا امکانی فراهم شود که هر دو لخت شوند و حمام آفتاب بگیرند ابایی ندارد، ولو اینکه اگر تمام اندام زنش در دید همگان قرار بگیرد... برای او امروزی بودن یک ارزش بود! هر دو با آن ارزشهایی که در ذهن داشتند در نهایت ازدواج کردند.
از این دست از ارزشها در بحث ناموسی فراوان است و واکنش افراد به این اتفاقات متفاوت. برخی متمدنتر برخورد میکنند و برخی متوحشتر... برای آنکس که ناموس، یک ارزش است بیخیالی و بیغیرتی یک رفتار متوحشانه است و انجام کُنش و برخورد شدید، نماد متمدن بودنش است و برای آنکس که ناموس مسئلهای مهم نیست کشتن، یک توحش است و رفتار متمدنانه یک امر بدیهی است...
بسیاری پدر آن دختر را به باد انتقاد گرفتند، برخی فرهنگ و قانون را و برخی دین و سیاست را...
هر چه بود اتفاقی بود و افتاد و شکی نیست که به مذاق اکثر افراد جامعه خوش نیاید و دل بسیاری را به درد آورد.
لابد شنیدهاید که تا وقتی با کفش کسی راه نرفتهاید او را قضاوت نکنید. خیلی سادهاست نباید پدر آن دختر را بهواسطهی روستایی بودن، بیسوادی و بیفرهنگی یا نقص قوانین و شرع به باد انتقاد گرفت اگر خاطرتان باشد، شهردار سابق تهران هم زنش را بر سر ارزشی که آن ارزش (غلط از نظر من، درست از نظر او) تصمیم به کشتن همسرش گرفت، فردی باسواد، شهرنشین، پولدار و صاحب مقام نیز چنین واکنشی نشان داد. اما عدم انتقاد به آنها به معنی تصدیق رفتارشان نیز نیست! بلکه باید دید چه چیزی برای آنها ارزش بوده؟
بماند که نتیجهی مشاهدهی ضدارزش مبدل به اتفاقی ناگوار میشود و ممکن است فردی که ارزشهای شما را نادیده گرفته جانش یا مالش را از دست بدهد و یا ممکن است صاحب ارزش، از کردهی خویش اکنون پشیمان باشد و ممکن است پس از ارتکاب جرم! ارزشهای قبلی او تغییر کند اما در هر صورت او دارندهی یک ارزش است و زندگی خود و اطرافیانش را بر آن بنا میگذارد اما واکنش هر انسانی در مواجهه شدن با ضدارزش متفاوت است و این هیچ ارتباطی به سطح فرهنگ، سواد و یا قوانین ندارد بلکه بسته به حجم و عمق اهمیت ارزش، بستگی دارد.
نمونههایی از واکنشهای معمول در یک مسئلهی ناموسی را ببینید:
زنی خیانت میکند و مرد او را میکُشد، زنی خیانت میکند و مرد، خود را میکُشد، زنی دیگر خیانت میکند و مرد او را طلاق میدهد، زنی خیانت میکند و مرد این اتفاق را نادیده میگیرد، زن دیگری خیانت میکند و مرد او را میبخشد، یک زن دیگر خیانت میکند و مرد مقابلهبهمثل میکند و زیر سقفی که هستند خیلی راحت زندگی میکنند و خیلی راحت هم بههم خیانت میکنند... موضوع شاید به معنی فارسی غیرت باشد، غیرت یک ارزش است این ارزش برای فردی، تمام زندگی است و برای دیگری یک چالش و برای برخی یک اتفاق از تمام حوادث معمول زندگی است...
اینکه شما غیرت داشته باشید آدم خوبی هستید و یا نداشته باشید آدم بدی هستید کاملاً اشتباه است!
غیرت، فقط یک ارزش است یک عادت دارکوبی که برای شما تبدیل به ملکه ذهنی شده به نحوی که همین ارزش هویت شخصیتی شما را شکل میدهد، مثلا برای یک مرد، تنها چیزی که مهم است از او بعنوان ناموسپرست یادکردن است، برای یکی دیگر، از او بعنوان روشنفکر یاد شود کفایت میکند. نطفهی بسیاری از این ارزشها از عقدهها و یا کمبودهای گذشته شکل گرفته. نتیجهی مواجهه با نقض یک ارزش، همیشه مثبت و منفی است.. و در بسیاری از اوقات همین ارزش شما، ضد ارزشی برای دیگری است... مثلا برای شما محجبه بودن مهم است اما برای نامزدتان این اهمیتی ندارد اینگونه است که ارزش شما در برابر ارزش فرد مقابل قرار میگیرد و اصرار بر هر کدام مبدل به ضد ارزش خواهد شد...
ارزش، در جامعهشناسی، همان عقایدی است که افراد یا گروههای انسانی دربارهی آنچه مطلوب، مناسب، خوب یا بد است، دارند. ارزشهای گوناگون، نمایانگر جنبههای اساسی تنوعات در فرهنگهای مختلف انسانی است. ارزشها معمولاً از عادت و هنجار، سرچشمه میگیرند تا از تفکر و تعقل! گاه این ارزش فردی و گاها گروهی است، یک جامعه معمولاً از ارزشها دفاع مینمایند و اجازه بروز و ظهور هنجارهای غیر مطلوب را نمیدهند.
اما این بحث یعنی چه؟ آیا باید ارزشهایی در زندگی نداشته باشیم؟ آیا هر ارزشی به یک موفقیت شیرین و یا یک شکست تلخ منتهی میشود؟ آیا باید همه اطرافیان، ارزشهایی که من فکر میکنم درست است را رعایت کنند؟ آیا من باید ارزشهایی که برای دیگری خیلی اهمیت دارد را رعایت کنم و یا به باد انتقاد بگیرم!؟
پاسخ سادهاست... "زنجیرهی ارزش!" پیوند دادن ارزشهای دیگران با ارزش خود!
افراد، جوامع و دولتها و مذهبیون و... بجای آنکه به پرورش یک ارزش اصرار ورزند باید به یک سلسه ارزش توجه کنند این یعنی زنجیرهی ارزش!
در یک عبارت، ارزشی موفق است و شما را متمدن نشان میدهد که یک حلقه از زنجیرهی ارزشهای دیگران هم باشد این یعنی چیزی که برای من مهم است شکی نیست که تو چیز دیگری برایت مهم است و قدرت این زنجیره، به تنیدهشدن تمام حلقههای آن باز میگردد یعنی شما باید در هر ارزشی، ارزشهای دیگران را هم لحاظ کنید این یعنی شروع یک بازی دو سر برد!
ارزشها برای هر کسی نمودی دارد و هر کس بهواسطهی شناخت خود از زندگی، برداشتی در ذهن دارد، ارزشها بهخودی خود یک رویکرد ذهنی متعاصبانه است و اصرار ورزیدن به ارزش و نادیده گرفتن ارزشهای دیگران، از شما یک متعصب میسازد که رفتار غلطی خواهید کرد و شکی نیست تعصب، شما را به نادانی سوق خواهد داد. آنچنان که مولانا میفرماید:
سختگیری و تعصب، خامی است/ تا جنینی کار، خون آشامی است!
و همچنان او در قصه اختلاف مردم که در شناسائی فیل در یک تاریکخانه که هر کسی با لمس یک جزئی از بدن آن فیل، به زعم خود یک برداشت و تعریف میکرده، در دفتر سوم مثنوی چنین بیان میکند:
پیل اندر خانهی تاریک بود / عرضه را آورده بودندش هُنود
از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هرکسی
دیدنش، با چشم چون ممکن نبود / اندرآن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خُرطم اوفتاد / گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست برگوشش رسید/ آن به او چون بادبزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست/ گفت خود این پیل چون تختی بود است
همچنین هریک بجزوی که رسید / فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظر گه گفت شان شد مختلف / آن یکی دالش میگفت وان دیگر الف
در کف هر کس اگر شمعی بودی/ اختلاف از گفت شان بیرون شدی
در این شعر هر کسی با ورود به تاریکخانه از فیل برداشتی متفاوت دارد که در نهایت اگر آنها قدری معرفت(شناخت) درست داشتند واقعیت امر را به شکل صحیح میدیدند و از پنداشتها و تعصبات ذهنی خودداری میکردند. این شناخت و معرفت به تمدن، فرهنگ، سواد و یا شهری بودن بر نمیگردد بلکه به درک عمیق با یک نور روشنگر است که آدمها را به واقعیت امر آشنا میکند،
در کف هرکس اگر شمع بودی/ اختلاف از گفتشان بیرون شدی!
اگر پدر، ارزشهای دختر را در ارزش خود میتنید و یک زنجیرهی ارزش غیرمتعاصبانه خلق میکرد شکی نیست چنین اتفاقی نمیافتاد اگر نامزد دختر، ارزشهای آن خانواده را با ارزش خود عجین میکرد این اتفاق نمیافتاد و اگر دختر، ارزشهای پدر را میدید این اتفاق نمیافتاد، هر کدام از آنها بر ارزش متعصبانهی خود بدون دیدن ارزش دیگری و نفع دیگری اصرار ورزیدند و نتیجهاش شد این فاجعهی انسانی!... تردیدی نیست نادیده گرفتن ارزشهای پدر همانقدر خطرناک بود که نادیده گرفتن ارزشهای دختر! آنچنان که اگر به خاطر داشته باشید در جنایت خیابان گاندی تهران نمونهی عکس دیگری بود! پس بدون نگاهی متعصبانه اگر هرکدام یک شمع آگاهی، در دست داشتند این اختلاف از گفتشان بیرون میشد!
جنایت، همیشه از ذهن متعصب نشات میگیرد از ذهنهایی که جز خود کسی را نمیبینند! ارزش، زمانی ارزشمند و متمدنانه است که سود همه در آن باشد درغیر اینصورت یک تعصب بیپایه است و به هر شکلی که باشد نادرست است!
این رویکرد را به تمامی حوادث و فاجعههای انسانی دیگر تعمیم دهید پاسخ همین است!
بسیار عالی
ممنون اکبر عزیز