ظرف چند ماه اخیر چندین نفر از اقوام و بستگان رخت از این دنیا بربستهاند و رفتهاند... یاد همه رفتگان بخیر! هر روز خبر مرگ یکی پس از دیگری... این روزها مرگ و میر اطرافیان چنان افزایش یافته که گویی کام اجل نمیشود سیر...! سایه شُوم مرگ نشسته در کمین و مردم بسان برگهایی سرگردان دستهدسته نقش بر زمین... بهوضوح میتوان دید که کهنه نسلی در حال از بین رفتناند بسیاری به رنج پیری، کهولت سن و اسیری و بسیاری بیشتر به رنج بیماری و عارضههای از دوا و درمان عاری، آخ! که بسیاری... مرگها این روزها بر سر ایستادن در توقفگاه قلب و مغز و کلیه و کبد است تا ایستگاهی دیگر.. حالا دهههای چهل و پنجاه جزو کهنه سالان کشور هستند، جمعیت خسته و بیمار ایران به شدت رو به افزایش است بیشتر از آنکه خبر تولد بشنویم خبر مرگ در گوشهایمان نجوا میزند که سیاهی همین نزدیکی است و مرگ همسایه و آشنا در حال وقوع است... اما این کهنسالی نیست که آدمی را از پای در میآورد این کهنه بیماری است دردهایی که از درونمان ما را خوارک مارهای ضحاک میکند، آنچه میخوریم و آنچه نفس میکشیم و آنچه یک نفس مینوشیم و آنچه در پیاش هستیم همه و همه رهآورد بیماری است بیماریهای مهلکی که مهلتی برای رهایی از آن میسر نیست و گویی نمیشود که به فکر خودمان باشیم! چرا به فکر خودمان نیستیم!؟