مهر از راه میرسد برای آغاز دوره تحصیلی از همان کودکی تا بزرگسالی… شبیه بسیاری از کشورها که شهریور (سپتامبر) یا ماههای دیگر (به اقتضای آبوهوا) را برای ۲۰۰ روز آموزش و تحصیل در سال اختصاص میدهند… چه در جهان و چه در ایران تحصیل کردن حرف اول را در تعیین سرنوشت موفقیت افراد میزند و آیندهی شغلی بسیاری در گرو اتمام این دوران است.
آنچه یادمان دادند این است که مهر یعنی مدرسه، مکتب، علم، فن، حرفه و هنر از اول الفبا تا انتهای دکترا…
من هم شبیه میلیونها انسان دیگر، در مدارس ایرانی شروع به تحصیل کردم… بیشتر عمرم را در پشت نیمکتهای چوبی کهنه و کثیف و خشک سر کردم. در این مطلب مفصل، میخواهم شما را به این مهم نزدیک کنم که درس، همه چیز نیست و درستتر آنکه هیچ چیزی هم نیست! با اینحال چالشهایی را مطرح کردم و بدنبالش مثالها و راهکارهایی را هم ارایه دادم تا حتی اگر ضرورتی هست به درس خواندن، آن را چطور انجام دهیم که مثمرثمر باشد و نتیجهگرا.
***
مدت دوران تحصیل هر فردی با دیگری متفاوت است. با اینحال گر کسی بخواهد بهطور تکمیلی آن را به پایان برساند بازهی تحصیل او در حداکثر حالت خواهد بود.
طول دورههای تحصیلی:
- دوره تحصیلی ابتدایی: ۶ سال
- دوره تحصیلی راهنمایی: ۳ سال
- دوره تحصیلی متوسطه یا دیپلم متوسطه: ۳ سال
- دوره تحصیلی پیشدانشگاهی: ۱ سال
- دوره تحصیلی فوقدیپلم یا کاردانی: ۲ سال
- دوره تحصیلی لیسانس یا کارشناسی: ۲ سال
- دوره تحصیلی فوقلیسانس یا کارشناسی ارشد: ۲ سال
- دوره تحصیلی دکترا: ۲ سال
بهطور میانگین هر فرد تا مدرک سیکل: ۹ سال، تا دیپلم:۱۲ سال، تا لیسانس: ۱۷ سال و تا دکترا: ۲۱ سال از عمرش را باید صرف تحصیل بگذارد. یعنی در بهترین حالت یک ربع از عمرش!
این مدت، جدای از سالهای تحصیل در رشتههای موازی، مردودی، ترمهای تکراری، آموزشهای فوقبرنامه، کلاسهای جبرانی و کلاسهای غیردرسی گذرانده است. بنابراین اگر از آدمها بهعنوان “دانشآموز” یاد کنیم بیراه نگفتهایم زیرا بخش اعظمی از زندگی هر فردی در مدارس صرف میشود بهطور میانگین برای اخذ مدرک دیپلم که در طاقچه خانه هرکسی یافت میشود که ماحصل ۱۲ سال تحصیل است یعنی صرف کردن بیش از ۱۵ هزار ساعت از عمر یک فرد!
سالهاست که همه تحصیل را رمز پیشرفت میدانند اما تاریخ و مطالعه بزرگان علم، هنر،موسیقی، ادبیات سینما و.. نشان داده این طرز تفکر کاملاً اشتباه است آنچنانکه: مارک تواین نویسنده و طنزپرداز آمریکایی گفت:”هرگز اجازه نمیدهم مدرسه رفتن جلوی پیشرفتم را بگیرد!”
بیتردید رمز رستگاری انسان در دانایی است و این حرفی است که بودا میزد و البته که این دانایی در مدارس حاصل نمیشود!
پس خروجی این مدت حجیم آموزش چیست!؟ نتیجهاش چیست!؟ افراد چه آموزند!؟
بهواقع هیچ، خروجیاش یک برگ کاغذ است و نتیجهاش هیچ! دوران طولانی و نامتمرکز تحصیل فقط یک سد بر روی جریان زندگی مردم است تا دروس تحمیلی و پروپاگاندای حاکمیت را بخوانند!
شما هیچ نمیآموزید جز جدولضرب و الفبا، نوشتن و خواندنی که برای این کارها هم حداکثر ۵۰۰ ساعت کفایت میکرد اما ۱۵ هزار ساعت را در صفها و کلاسها و رفتوآمد و مطالعه دروس مرتبط و نامرتبط سر میکنیم.
نه فرمولهای ریاضی و فیزیک در ذهنتان باقی میماند نه حتی یک واکنشهای شیمیایی شیمی، از تاریخ هیچ عبرتی نمیگیرید جز آنکه در بهترین حالت(!) اسم شاهان و شاید سلسلههای را حفظ کرده باشید از تجارت و سیاست و اقتصاد و بازار کار هیچ بویی نخواهید برد جز مطالب دیکته شده در کتابها…
گفتند: علوم انسانی! اما ذرهای از علوم و دانستنیها، تجارب و رمز و رازهای موفقیت یا شکست انسانهای موفق را در آن ندیدیم.
گفتند: علوم تجربی! سر کلاس باید صفحه به صفحه دقیقاً چه چیزی را تجربه میکردیم!؟
گفتند: ریاضی و فیزیک! کار با اعداد خیلی مهم بود آشنایی با اضلاع، حساب و هندسه جبر و فقط جبر بدون هیچ اختیاری! اما همه اینها در فضای فیزیک طوری دیگر بود حتی آب هم محاسبات ما را به خطا میانداخت و آن را “شکست نور در آب ” نامیدند… نظریه و فرضیههای علمی که بسیاری در طی زمان مردود شدند و ایدههای نو جایشان را گرفت، در کل دیدیم انتگرال و دیفرانسیل فقط لغاتی برای برخی افرادند نه برای همه!
دهها سال رفتیم، خواندیم، نمره گرفتیم و درنهایت آزمون دادیم و یا رد شدیم و یا قبول. هزاران ساعت خواندیم که، آدم و حوا از خاک آفریدهشدند و از بهشت رانده شدند که داروین آمد و تکامل موجودات را پیش کشید و هرچه آموختیم بهطور دارکوبی! طی هزاران روز از بین رفت و شدیم از نوادگان آن نیای میمونها…!
گفتند: حرفهوفن! رشتههای حرفهای و فنی داستانهای کسبوکار.. اما آنچه از آب درآمد این بود که حرفهایها فنی شدند و فنیها حرفهای…
و در آخر میگویند: کار و دانش!
تمام رشتههای قبلی همهاش دانش بود ولی کار و دانش هم کار داشت هم دانش. اما بازار آنهایی که نه علمش را خوب میدانستند و نه کارش را پس زد و اینها شدند بیکلاسترین رشته کلاسی! چون کسی که در مدرسه بنایی را میآموخت، سنگکاری و چوببری! بهشدت مورد تحقیر واقع میشد چون حتی این کار و دانش هم مغایر با علاقه و استعداد فرد بود. علیرغم اینکه این رشته حرفهای به نظر دانشآموزان و بازار کار نرسید اما حداقل این رشته بیشتر بهواقعیت زندگی نزدیک بود!
مدیران مدارس، معلمان و والدین و از همه بدتر، حاکمان میخواهند هرچه که خودشان فکر میکنند که لازم است را بیاموزیم بیآنکه به زمان، عمر و علاقه و استعداد ما بهایی بدهند… هزاران روز باید صرف شود تا دقیقاً چه بیاموزید!؟
از یاد نبرید که مدارس و دانشگاههایی که به خرج دولت تأسیس میشوند برای تربیت استعدادهای مردم نیست بلکه برای جلوگیری از آن است و اگر فرد آنقدر آزادی عمل داشته باشد که با مسئولیت و خرج خود دنبالهرو دانش باشد چیزی خواهد آموخت که منجر به خلق چیزیهای ناب میشود و علم و هنر تا آخرین درجه پیشرفت میکند.
گفتند زبان بخوانید: فارسی، زبان ملی است، انگلیسی، زبان بینالمللی است و عربی، زبان دینی، حالآنکه زبان مادری من کوردی بود! در شهری زندگی میکردم که نصفش ترکزبان بودند! پس من درمجموع باید ۵ زبان دستوپاشکسته میآموختم….
الان بهترین آثار دنیا از آنِ نویسندهای نیست که به انگلیسی نوشته باشد! بلکه یک اثر فاخر به زبان مادری تولیدشده و کسی آن را ترجمه کرده و جایزه نوبل گرفته…
میخواهند همه ما مترجم، فیلسوف، ریاضیدان، شیمیدان، مورخ، جغرافیدان، منجم، شاعر، نویسنده، مهندس، دکتر، کارگر و… شویم آخر مگر میشود!!؟ همه، همهچیزدان شویم. میخواهند همه ما، همهچیزدان شویم دانشمندانی سطحی با حجم دانشی به عمق یک اینچ!
حتی بزرگان تاریخ بشر نشان دادند که مدارس شاهکارهای بشریت را خلق نمیکند:
- نیکولا تسلا هیچگاه از تحصیلات رسمی برخوردار نشده بود. تسلا حافظهٔ هویدا و تواناییهای خلاقانه خود را مدیون صفات ژنتیکی و تأثیرات رفتاری مادرش میدانست.
- آلبرت انیشتین خیلی دیرتر از بچههای معمولی و در سن سهسالگی شروع به حرف زدن کرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین، هر موضوعی که در مدرسه برایش خستهکننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آنها، او را کندذهن بدانند.
- و هنگامیکه ادیسون در دوره ابتدایی درس میخواند مدیر مدرسه وی اعتقاد داشت که ادیسون شاگرد کودنی است و عذر وی را از مدرسه خواست.
من منکر آموزش و دوره تحصیلی نیستم. تحصیل لازمست اما به قدر نیاز. اصلاً انسان بدون آموزش به دانایی نمیرسد اما با این سیستم آموزش نادرست، با حجم آموزش، با این حجم از تنوع مطالب نامرتبط، با این حجم از ارزیابیهای غلط و این حجم از آموزشهای دور از استعداد مشکل دارم.
شما فکرش را بکنید کسی ۲۰ سال درس بخواند و در رشته پزشکی فارغالتحصیل شود اما از دیدن خون به لرزه بیفتد! کسی که ۱۵ سال بهناچار! ریاضی بخواند در حالیکه درزمینهٔ ادبیات فردی فوقالعاده است اما این را زمانی بهطور اتفاقی متوجه میشود که ۱۰ سال از فارغالتحصیلیاش در رشته حسابداری گذشته!
چرا بهناچار تحصیل میکنیم؟:
- تبلیغات سنتی و حاکمیتی
- تقلید از تمام کسانی که به مدرسه میروند!
- ترس از بیسوادی و نادان شدن
- ترس از برچسب و تحقیر شدن در جامعه
- ترس از بین رفتن فرصتهای ازدواج و موقعیتهای اجتماعی
- ترس از بیکار شدن
- ترس از مقایسه سطح شعور با دیگران
- ترس از کشف نشدن استعداد و علاقه
- کسب مدرک
- استخدام شدن در مراکز دولتی و خصوصی مبتنی بر مدرک
علم بهتر از ثروت است این تا حدودی درست… درس، بهتر از صنعت است تا حدودی درست… اما مدرسه بهتر از جهان پیرامون نیست…! مدرسه فقط مهد دانایی نیست!
کسی که بخواهد دکترا بگیرد باید بیش از ۵۰ هزار ساعت باید عمر خود را در کلاسهای درس و لای صفحات کتابها بگذارند… زیاد است… زیاد نیست!؟ تازه پسازآن میماند که چه میخواهد؟
مسئولیت اجتماعی و انسانی شما اکنون چیست!؟ جامعه از شما چه میخواهد؟ علاقه و استعداد قلبی شما چه بوده؟ بازار کار چیست؟ شما چه کسی هستید!؟ با این مدرک دنبال سمت هستید یا شغل؟ دنبال پول هستید یا شهرت؟ یا دانشمند شدن؟ عالم بودن برای زندگی کردن کفایت میکند!؟ یا درنهایت بیکار میمانید…؟
بیش از یکسوم عمر را در کلاسها گذراندهاید فرصتی برای تبدیل آنچه آموختهاید هست؟ از مزرعهای که عمری کاشتهاید چه چیزی برداشت میکنید؟ عمری برای صرف کردن به این زمان سپریشده هست؟ یعنی پروسه بلوغ فکری یک فرد از دوره مهد تا دکترا آنقدر طول میکشد!؟ یعنی برای پرورش یک مهندس نیاز به ۱۶ سال تحصیل هست!؟ به نظرتان زمان زیادی نیست!؟
زمان این رمزارز بسیار مهم و گرانبها را بیخود و بیجهت هدر میدهیم. زمان، اهمیت زیادی دارد چون از عمر باارزش شما دارد خرج میشود اما مهمتر از زمان صرف شده، نتیجه این مدت صرف شده است اما متأسفانه بجای نتیجه فقط خروجی مهم است:
خروجی فردی: داشتن مدرک لیسانس
نتیجه فردی: بیکار/ بدون ایده و بدون خلاقیت و آگاهی.
جالب است بدانید در یکی از شرکتهای نرمافزاری جهان بنام زوهو، ۱۵٪ از نیروی کار حرفهای زوهو فاقد مدرک دانشگاهی هستند. زیرا زوهو بهشدت معتقد است که بهترین راه برای یادگیری مهارت، انجام آن کار است!
زیرا شما هنگامیکه در معرض مشکل قرار گرفتید، با توجه به زمان کافی، راهحل را پیدا خواهید کرد. زوهو زبان برنامهنویسی سفارشی خودش را ساخته و کامپایلر آن توسط زنی طراحی و ساختهشده که هرگز به دانشگاه نرفته! این شرکت مملو از افراد فوقالعاده باهوش است اگرچه بسیاری از آنها مدرک و یا اعتبار لازم برای طراح یا مهندس بودن را نداشتند اما آنها درزمینهٔ کاری خود، فعالیتهای خارقالعادهای انجام میدادند. فرقی نمیکند شما از کجا هستید یا از چه مدرک دانشگاهی برخوردار هستید. تنها چیزی که مهم است چقدر شما مایل به یادگیری هستید، همین!
بنابراین دلایلی هست که از مدتزمان صرف شده چیزی به دست نمیآید. اما چرا نتیجه حاصلشده از مدارس آنچه نیست که مردم میخواهند.
آموختن غلط:
روش آموختن مدارس بهواقع افتضاح است در یککلام یعنی: هدر رفتن میلیونها ساعت.
یادگیری در کنار افراد باهوش و مدهوش بدترین آسیب است که سبب اتلاف وقت برای هوشمندها و صرف وقت برای مدهوشها میشود.
همچنان که نطفه هر نوزادی در شکم مادر بسته میشود تستهایی برای کنترل سلامت و نتیجه دلخواه (یک بچه سالم) در بیمارستان انجام میشود بنام آزمایش غربالگری! چرا در بدو ورود به مدرسه چنین غربالگری دیده نمیشود تا بهواقع بدانیم چه کسی را چگونه آموزش باید دهیم سلامت روان و ضریب هوشی فرد چگونه است؟
شما هرچقدر هم معلم حرفهای هم باشید در یک ساعت زمان را نمیتوانید مطلبی درس بدهید که برای یک دانشآموز کندذهن و یا زرنگ یکسان باشد بیشک شاگرد زرنگ در طی نیم ساعت تمام مغز سخن را میگیرد و شاگرد کندذهن بیشتر از چند ساعت زمان لازم خواهد داشت بنابراین معیار قرار دادن زمان آموختن برای آن دو نادرست است هم شاگرد زرنگ و هم شاگرد کندذهن به یک اندازه این ۱ ساعت را به چالش خواهند کشید برای یکی زیاد است و برای دیگری کم، لزوم غربالگری هوش افراد در بدون ورود به مدرسه برای تفکیک و نحوه آموزش حائز اهمیت است. در بسیاری از مواقع، فرد، کندذهن نیست بلکه مطالب آموزشی را بسیار حقیر و ناچیز میداند و ارتباطی با آن برقرار نمیکند زیرا آنها فراتر از حالت هستید نظیر ادیسون و انیشتین.
بیتردید میدانید که مرز تشخیص بین نبوغ و دیوانگی(کندذهنی) بهاندازه یک تار مو است. تشخیص و غربالگری صحیح و علمی و عاطفی دانشآموزان میتواند به استعدادیابی و اطلاع از ضریب هوشی آنها و نحوه ارائه آموزش به آنها کمک کند.
غربالگری افراد به معنای جداسازی آنها از هم نیست بلکه کسی که هوشمندتر است میتواند ساعت آموزشی کمتری را بگذارند و با باقی ساعت در اختیار هر فعالیتی که دوست دارد انجام دهد. نشستن در کلاسها و تکمیل ۱۰۰۰ ساعت آموزش، کمکی به شعور فرد نمیکند بلکه درک او از پیرامون جهان و خودشناسی است که او را به بالاترین سطح شناخت خود میرساند.
سیستم نمره دهی:
اساساً هر چیزی که اندازهگیری نشود نه قابل بهبود است نه قابل مدیریت! این جملهی معروف پیتر دراکر است!
اما ما در مدارس نمیخواهیم افراد را مدیریت کنیم چون هدف آموزش، فرد است نه مدیریت او! او باید آموزش ببینید و بتواند خود را مدیریت کند نه اینکه ما او را مدیریت کنیم. بنابراین چه نمره صفرتا بیست و چه امتیاز بد، خوب و یا عالی و یا A,B,C تماماً غلط است کیفیت یادگیری یک شاخص اندازهگیری است اما اگر خود یادگیری را اندازهگیری کنید معیار صحیحی برای ارزیابی نیست زیرا ارزیابی به یادگیری فرد کمکی نمیکند شاید او از ترس مردودی آن درس را حفظ و یا یاد بگیرید اما شک نکنید چون مغایر با ساختار ذهنی و استعداد اوست هرچه را حفظ کرده، ظرف حداکثر دو ماه از ذهن او بهطور کل خارج میشود زیرا هرگز بدان نیازی نخواهد داشت. او اگر نمره خوبی بگیرد کمتر میخواند، اگر نمره بدی بگیرد سرخورده میشود و اگر متوسط باشد، متوسط هم باقی میماند بنابراین گذاشتن خط کش بین یادگیری دانشآموزان اشتباه محض است از هر نوعی و از هر جنسی. مثلاً اگر در کلاس دانشآموزان هوشمند، نمرات آنها از ۱۵ تا ۲۰ ارائه شود هیچ کمکی بهجز احساس رقابت سمی، سرخوردگی و یا قبول ضعف نمیکند.
شما چطور با نمره دادن میخواهید فردی که استعداد ادبی دارد را تشویق کنید که با چه کسی رقابت کند؟ رقابت با همکلاسی که عاشق ریاضیات است؟ یا کسی که اهل سخنوری است؟ یا کسی که فنی و آچار به دست است!؟ کسی که زندگیاش میشود کسب نمره بالا به نظر شما نتیجه آموزشی محقق شده!؟
سالها قبل دو برادرم، یکی در رشتهی ریاضی و دیگری در علوم بالاترین نمرات را در سطح شهر داشتند و جزو نفرات اول مدرسه بودند اما خروجی نهایی این بود که آنها دیپلم نگرفته ترک تحصیل کردند…! و برعکس من که همیشه شاگرد تنبل با نمرات افتضاحی بودم ادامه تحصیل دادم!
اساساً نمره یا معیار ارزیابی و اندازهگیری برای یک حالت مشابه است اما در افراد متفاوت با ویژگیها و تواناییهای متفاوت ایجاد یک اندازهگیری واحد بیمعنا و ناکارآمد است.
دروس اضافی:
طی یک آزمایشی که از چندین کودک گرفته شد کودکانی که با لِگو و خمیر، بازی میکردند خلاقتر از افرادی بودند که فقط با خمیر، بازی میکردند… خلاقیت در فراگیری یک یا چند موضوع هست زیرا قرار نیست کسی که موسیقی دوست دارد فقط موسیقی بخواند اما به این منزله هم نیست که بجای دروس موسیقی که باید در متن و اصل کار باشد دروس دیگری آموزش داده شود و این اصل به حاشیه براند بهنحویکه دروس فرعی بیشتر از دروس اصلی مرتبط با رشته و علاقه فرد تدریس شود! نمونه چیزی که در مدارس و دانشگاههای فعلی هست! گویی همیشه باید دین و سیاست به همهچیز اعم از سینما، ورزش و فرهنگ و هنر و تاریخ و ادبیات ورود کند برای یکپارچهسازی ذهن آحاد یک جامعه با ایدئولوژی و سبک حکومت. متأسفانه ملیگرایی، جبر جغرافیایی و جبر حاکمیت، مقوله دین و اعتقادات و همچنین سیاست در تمامی زمینههای آموزشی حضوری پررنگ دارد. در مدارس کشور دهها واحد دینی و دروسی که اصلاً نیازی به اینهمه اجبار و تکرار نیست تدریس میشود.
البته من منکر معرفی جهانبینیهای مذهبی و سیاسی و فرهنگی نیستم اما به نظر این چیزها باید بهعنوان کتب فوقبرنامه و یا غیردرسی معرفی و یا تدریس شود نه آنکه در بطن داستان باشد.
من که رشته دبیرستان و دانشگاهم کامپیوتر بود دهها درس و واحد حجیم از کتاب تاریخ، کتاب دینی و عربی، فیزیک حرارت! فیزیک، شیمی، و… نامرتبط با کامپیوتر پاس کردهام در حالی بیشتر از آنکه دروس رایانهای داشته باشم دروس متفرقه داشتم!
بنابراین دروس اضافی یعنی دادهای بیشتر، دادههای بیشتر یعنی تمرکز کمتر و خواندن بیشتر بجای فکر کردن! آنچنانکه آرتور شوپنهاور فیلسوف لهستانی گفت:”وقتیکه وصف این اعجوبههای دانش و فضیلت دانشگاهی پُرهیبت را میشنوم گاهی به خود میگویم: آه، برای اینکه بتوانند زیاد بخوانند ناچار بودهاند چقدر کم فکر کنند!”
دروس اضافی باعث میشود فرصت پرداختن به دروس دلخواهی که استعداد شما به آن گرایش دارد از بین برود و وقت کافی برای رسیدگی و کسب تجربه در خصوص چیزی که دوست دارید از بین برود. بهترین پیشنهاد این است که آموزش و تدریس دروس تخصصی و موردعلاقه و استعداد فرد در مرکزیت باشد و یک کتاب بنام مطالعات عمومی و یا دانشنامه هم گذرانده شود که آنها برای مطالعات آزاد! کفایت میکند.
مراجعه حضوری:
تا پیش از ظهور تکنولوژی، در گذشته به دلیل مشکل ارتباط جهانی لزوم حضور فیزیکی در کلاس و جلسات الزامی بود اما امروزه و در آینده با اینترنت و کلاسهای مجازی اهمیت پرداختن به کلاس از بین میرود، طی کردن مسیر، ترافیک و آمدوشد از منزل به مدرسه یکی از بیشترین زمانهای هدررفته محسوب میشود البته این بدان معنا نیست که همه در خانه چیزی بیاموزند بلکه میتوان فقط در هفته یک روز را برای مراودات اجتماعی بین دانشآموزان، پرسش و پاسخ حضوری در نظر گرفت وگرنه نیازی به حضور دائم نیست بهویژه که امروز مفهوم معلم در حال کمرنگ شدن است. کلاسهای مجازی، سمینارهای مجازی، سایتهای آموزشی، تنوع ورودی دادههای موثق از وب سایتهای مختلف، نوت بوک و تبلت و اینترنت که در هر جا و هرزمانی دسترسی به آموزش را مهیا میکند عدم نیاز به حضور دائم در کلاسها را توجیه میکند.
مراجعه حضوری اتلاف هزاران ساعت وقت است و شاید تنها نتیجه مطلوب آن حضور در میان همسنوسالان است!
آموزش اجباری:
فرایند تدریس دستوری و اجباری یعنی حضور ۲۰ تا ۴۰ دانشآموز در یک کلاس و یک معلم بهعنوان عالم دهر که بهطور دستوری هر آنچه را که بداند و یا حوصلهاش بکشد تدریس میکند و از شما هم همان را میخواهد. این آموزش اجباری است شما از دستور سرپیچی کنید مردود و درنهایت ممکن است حتی اخراج شوید ترس از والدین، نمره، معلم، مردودی و اخراج باعث میشود که دانشآموزان تن به یادگیری مبتنی بر آموزش اجباری بدهند اما بدون کسب نتیجه دلخواه! در عوض امروزه مبحث نوینی بنام خودآموزی Self-study مطرح است که در آن فرد بهدلخواه آنچه دوست دارد و یا نیاز دارد سراغ دانش میرود. حجم تولیدات محتوایی عصر تکنولوژی نظیر پادکست، ویدئوهای آموزشی، موشن گرافیک، کتاب صوتی و… به مرحلهای رسیده که فردی که خود خواهان کسب آموزش در خصوص یک مورد خاص باشد بهراحتی و با خودآموزی قادر به تحصیل در آن است در اینجا علاقه مهمترین دلیل برای کسب آموزش است بیشترین ماندگاری را در ذهن فرد علاقهمند ایجاد میکند تا تدریس توسط شخصی دیگر بنام معلم! بنابراین امروزه خودآموزی سریعترین و باکیفیتترین نوع آموزش برای بهبود فردی است.
ولتر نویسنده و فیلسوف فرانسوی گفت:” افرادی که بزرگترین خدمت را به دانش و فرهنگ نمودهاند، نویسندگان و پژوهشگرانی بودهاند که در انزوا میزیستهاند و هرگز در گفتگوهای دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق صد در صد اثبات نشده را در آکادمیها ابراز نداشتهاند.”
بهطور مثال: خود من تا زمانی که دیپلم گرفتم ۶ واحد درس زبان انگلیسی را بهزحمت پاس کردم و اغراق نیست جز الفبا و این جمله !!I am a Blackboard” چیزی نیاموختم! اما طی یک سال مطالعه فشرده از سر علاقه، تمام گرامر انگلیسی را آموختم که در نوع خود بینظیر بود بدون هیچ کمک معلم، بدون رفتن به مدرسه، بدون کمک فرد دیگری و فقط با مراجعه و مطالعه کتب مربوطه… زمانی که کتاب را میخواندم. آنقدر ادبیاتم در دوران تحصیل ضعیف بود که آقای مرحوم فرجی معلم دوران ابتدایی از ۲۲ غلط دیکته به من نصف صفر نمره داد! و انشاهایم را برادرانم مینوشتند! حتی یک بیت شعر را هم بلد نبودم بهخوبی و با وزن درست بخوانم ادبیات، علاقه من بود اما آنقدر برچسبی دروس مازاد و متفرقه گم میشدم که این را هم نهتنها یاد نگرفتم بلکه بهشدت در آن احساس ضعف میکردم درنتیجه نمیتوانستم استعدادی در آن زمینه هم بروز دهم. بعد از تحصیلات دیپلم در دوران سربازی با پیدا کردن یک کتاب کهنه در کتابخانه پادگان ظرف شش ماه تمام عرض و قافیه و ادبیات را چنان بلد شدم که اولین کتابم در همان سال چاپ شد و در همان سال ۶ هزار بیت شعر سرودم! بدون هیچ حضوری در هیچ انجمن و شبشعری، بدون هیچ دوره آموزش نویسندگی و یا شاعری بدون هیچ کمک و بدون هیچ معلمی! برای کسی که املایش ۲۲ غلط داشت و شعر را بلد نبود بخواند!
گوته، شاعر، ادیب، نویسنده، فیلسوف و سیاستمدار آلمانی گفت:” من از هیچ درس و مکتبی پیروی نمیکنم، از هیچ استادی چاپلوسی نمیکنم… دیوانهای هستم که قایقم را خود هدایت میکنم.”
بهترین معلم برای هر فرد، خودش است تا با خودآموزی هرآن چه را که اهمیت دارد و لازم است فرامیگیرد .
استعدادیابی:
استعداد تمام ذات یک فرد برای رشد است اگر در همان سالهای ابتدایی کشف شود فرد طی ۲۰ سال میتواند خود را به اوج برساند و شاهکارهایی جهانی خلق کند اما استعداد اگر ریشهیابی نشود در زیر انبوه مصائب، دروس و درگیریهای ذهنی خاک میخورد.
کشف نکردن استعداد در زمان مناسب باعث میشود که اشعار دکتر مغز و اعصاب از طبابتش بهتر باشد! صدای یک فرد بیشتر از مدرک مهندسی متالوژی برایش ثمره داشته باشد و قدرت سخنوری یک فرد بهتر از حسابداری، محاسبات خوب را رقم بزند. متأسفانه در مدارس گذشته و فعلی و در همان سالهای نخست هیچ تلاشی جهت استعدادیابی شما نمیشود و باید همهچیز را همهساله بخوانید تا شاید برحسب اتفاق آنها! استعداد خود را در آن بیابید. آنها پس از گذشت چندین سال…
فراموش نکنید استعداد است که ماهیت و شخصیت و مسئولیت اجتماعی و دلیل بودنتان در این جهان را تعیین میکند.
درست خود من پس از اخذ دیپلم تازه پس از ۱۲ سال فهمیدم که در ادبیات استعداد دارم…!
استعداد را شما خودتان باید کشف کنید اما برای کشف آن کمک اطرافیان، والدین و شرایط ذهنی، روحی و عاطفی و ابزارهایی که در دسترس دارید مؤثر است!
آزمون: اساس امتحان ثلث، پایان دوره، میانترم، امتحانات نهایی و کلاً هرگونه آزمون و کنکوری نتیجه مطلوبی از کیفیت آموزش و یا میزان یادگیری شما را ارائه نمیکند. اگرچه تکرار و مرور دادهها در مغز باعث قرارگیری اطلاعات موقت در حافظه بلندمدت میشود اما چون این دادهها دیگر پس از فارغالتحصیلی تکرار نمیشود بنابراین بهطور فرّار از حافظه بلندمدت نیز خارج میشود برای درک این موضوع ببنید چقدر از فرمولهای انتگرال و اتحاد را در ذهن دارید!؟ من که اعلام میکنم هیچ! بااینکه بیش از ۱۰ درس ریاضی مرتبط با آن پاس کردهام و کلی آزمونهای مرتبط دادهام. اما اکنون پس از گذشت چندین سال فقط میدانم ریاضیات فرمولی بنام انتگرال دارد!
آنتونی رابینز میگوید:” بدبختانه، بیشتر مردم، آموزش و تربیت را تنها در رفتن به مدرسه میدانند و همینکه فارغالتحصیل شدند، دست از پژوهش و آموختن میکشند.”
بنابراین ارزیابی و آزمون، نتیجه کار نیست. تکرار آنچه آموختهاید اگر در مسیر عشق و استعداد شما باشد پس از مدرسه همدست از آن برنخواهید داشت. اگر من عاشق ریاضی بودم تکرار این عشق و علاقه همیشه در زندگیام تکرار مرا شاید بهجایی میرساند که اکنون کوچر بیرکار[۱] آنجاست! شما اگر بر روی خط استعداد پیش بروید روی مدار موفقیت هستید چه در مدرسه باشید و چه در مدرسه نباشید بنابراین ملاک ارزیابی شما از طریق آزمون بیهوده است چون شما باید با موفقیتهای خودارزیابی شوید نه با میزان یادگیری چیزی آنهم تحت عنوان آزمون و یا کنکور…
فریدریش نیچه فیلسوف آلمانی میگوید:”در مدارس، اندک نشانی از آموزش اندیشه کردن نمیتوان یافت؛ حتی در دانشگاهها؛ حتی در میان شناختهترین فیلسوفان؛ آری میبینم که منطق بهعنوان یک نظریه، کار و تکنیک دارد به سستی میگراید.”
اگر در طول دوره تحصیلی خود بهطور اتفاقی و یا شانسی و یا حتی آگاهانه استعداد خود را یافته باشید شک نکنید موفق خواهید شد. در غیر این صورت وقت گرانبها را فقط برای کسب یک مدرک تحصیلی هدر دادهاید.
آزمون، فیلتری است برای آنکه برخی بالا نیایند و برخی از گردونه خارج شوند و برخی دهها بار تلاش کنند تا در گردونه باقی بمانند حالآنکه موفقیت نبودن در این گردونه و دور باطل است!
اینکه چقدر این درس را خوب یاد گرفتهام اهمیتی ندارد مهم این ست که از این یادگیری چه چیزی درک کردهایم و چه چیزی را میخواهم ارائه کنم چون دادههای بدون استفاده، در انبار حافظه شما خاک فراموشی خواهد خورد زیرا انیشتین میگوید:”بهتر آن است که ذهن را برای اندیشیدن مورداستفاده قرار دهیم نه برای انبار کردن اطلاعات!”
بنابراین برای پاس کردن موفقیتآمیز آزمونها، پُر کردن مغزتان از حفظ کردن دروس و مطالعه فراوان، از شما یک متخصص و یک خلاق نمیسازد، زیرا شما در زیر بمباران اطلاعات تخریب روحیه خواهید شد تا زمانی که با اولین چیزی که آموختهاید نتوانید به ماهیت و نحوه بهکارگیری آن بیندیشید هرچه آموختهاید زبالههای مغزی است!
نتیجه آینده مدارس:
در آینده نهچندان دور، ماهیت آموزش مبتنی بر خودآموزی خواهد شد حداقل پس از یادگیری سواد خواندن و نوشتن دیگر نیازی به حضور فرد در مدرسه احساس نمیشود بنابراین پیشبینی میشود که مدارس راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاههای آینده وجود فیزیکی نداشته باشند.
آینده مدارس و دورههای تحصیلی بر اساس استعداد افراد، هوش و ذکاوت آنها توسط مطالعات مغزی برنامهریزی میشود.
معیار اندازهگیری و امتیازدهی از بین میرود و فرد با کسی از جنس خودش مقایسه نمیشود بلکه به ازای زمان تخصیص دادهشده طبق هوش او و در ازای موفقیتهای فردی در رشته تحصیلی موردعلاقه و استعداد و فقط با کتابهای مرتبط، خود را خودارزیابی میکند.
کارنامه حذف میشود و مدارک تحصیلی امتیاز و نمرات کل را درج نخواهند کرد مهم آموزش فرد درزمینهٔ استعداد فردی است و عناوین مدارک در آینده بهدلخواه نوع فعالیت خاص فرد درج میشود مثلاً در آینده ممکن است هرگز رشتهای بنام “مهندسی گیاهان دارویی کوهی” نباشد اما فردی بااستعداد و علاقه خاص، آن را رشته را بنام خود در مدرک خود ثبت کند. اینکه او این زمان را با چه کیفیتی گذرانده و یا زودتر و یا دیرتر از دیگران اصلاً اهمیتی نخواهد داشت… بلکه دقیقاً نتیجه مطالعات او اهمیت پیدا میکند که این یعنی فرد دقیقاً استعداد خود را یافته و بر اساس آن زندگی حرفهای و شغلی، مسئولیت اجتماعی و وظیفه انسانی خود را میچیند.
استعداد فرد در هر مرحله ارزیابی آنهم با خود اظهاری و خودارزیابی! میشود تا اگر تغییری یافته اطلاعات مرتبط بااستعدادش را در اختیارش بگذارند.
از زمانهای حضور در کلاسها فقط ۱۰% مراجعه حضوری خواهند داشت آنهم بهصورت دورهمی و در دستههایی آزاد و خارج از محیطهای آموزشی مرسوم نظیر هتلها و پارکها و… در صورت تمایل و لزوم است و مابقی بهطور مجازی خواهد بود.
بیشترین آموزشهای اولیه را پدر و مادرها خواهند آموخت زیرا فرزندان بیشترین زمان را با آنها میگذارند شما کسی نمییابید که از فلان معلم دقیقاً چیزی را آموخته باشد هر کودک چیزی را که میآموزد از محیط خانواده است… بنابراین وابستگی فرد به معلم و مدرسه بهکل از بین میرود و او با خودآموزی، خود جستجویی و دریافت پاسخ از والدین سریعتر و لذتبخشتر به نتیجه میرسد.
بخش اعظم آموزش را ماهوارههای تخصصی، تلویزیونهای هوشمند آینده، والدین و وب سایتها و درنهایت کلاسهای مجازی و استاد نامرئی خواهد بود.
با استفاده از هوش مصنوعی و انتقال دادهها از کامپیوتر به مغز، نیاز به از یادگیری بسیاری از دادههای پایهای از بین میرود.
معلم مجازی بهشدت افزایش خواهد یافت. مدارس به حداقل میرسد و آموزشوپرورش کوچکتر خواهد شد. معلمین حقوق خود را بر مبنای تولید محتوای آموزشی ارائه خواهند کرد.
برگزاری آزمون در آینده برای دانشآموزان نخواهد بود بلکه از بین برترین معلمان مجازی و کیفیت محتواهای آموزشی دیجیتالی سایتهای مقایسهای آنها را ارزیابی خواهند کرد. شک نکنید: کودک یا فرد حتی اگر مجبور شود چیزی بخواند که دوست ندارد هرگز آن را بکار نخواهد گرفت..
در یککلام
آلبرت انیشتین میگوید:” آموزش، چیزی است که بعد از فراموش کردن چیزهایی که در مدرسه آموختهاید باقی میماند!” و جان لاک میگوید:”دانش هیچ انسانی نمیتواند فراتر از تجربیات او پیش برود!” بنابراین مدارس با این ساختار در آینده نزدیک محکومبه حذف از سیستم آموزشی خواهد بود و رویکرد خودآموزی و خودساختگی و کسب تجربه مهمترین روش آموزش و خلق افراد خلاق در جهان خواهد شد.
نظر شما چیست؟
هادی احمدی
[…] چرا از مدارس و دانشگاه ها متخصص واقعی بیرون نمی آید!؟ همرسانی این مطلب […]
خیلی از اینارو برای اطرافیان تکرار میکردم و در بعضی موارد من رو احمق، اهمالکار و از زیر کار در رو نام بردن. با اینکه هزاران بار قلبم شکست، ناامید شدم و هزاران بار استرسهای غیرضروری متحمل شدم، دیگه به این چرخه ناروا پایان میدم. ممنونم ازتون
ماناباشی عزیز. ممنونم از نظرت. همینکه خود خودتی یه دنیاست.
من دانشگاه رو رها کردم و بطور مستقل در زمینه بین رشته ای فعالیت میکنم.
متاسفانه جامعه ما درک نمیکنه تفاوت نبوغ و مدرک تحصیلی رو و برای همین متحمل فشار زیادی هستم.
درسته سیستم مدرکگرا باعث شده تا فقط به یه تیکه کاغذ دلخوش کنند. بهرحال اگه بر فعالیت مستقل تمرکز کردید حتما دیده میشید. حتما درآمد خوبی خواهید داشت و حتما مقوله مدرک از زندگی حرفهایتان رخت خواهد بست.
من دوسال برای کنکور ارشد تلاش کردم و یکماه اخر به دلایل سیاسی( که البته بعضیا معتقدن به انتخاب شخصی نه تاثیر محیط) کامل دانشگاه رو رها کردم، خیلییییی تصمیم دشواری بود.
الان مسیر خودم رو دنبال میکنم چون دانشگاه حتی یک درصد برام چیز جدیدی نداشت.
ولی طبق تئورم توماس: اگر مردم اموری را واقعی تعریف کنند، نتایج واقعی خواهد داشت.
این موضوع( باور به اینکه مدرک همه چیزه و نمیشه بدون دانشگاه، دانشمند شد) هنوز بعد از دو سه سال منو رنج میده، باید فلاسفهی بیشتری تربیت کرد و هذیانات جمعی رو شست.
درود عزیز.
بله شوربختانه همینطوره. مدارس و دانشگاهها یک سیستم خودفریبی و تعلل افراد برای جلوگیری از موفقیت است. بعبارتی اگر شما بجای 10 سال مطالعه چیزهای بیخود مدارس، 10 سال روی یک علاقمندی یا حوزهی خاص متمرکز بشید شک نکنید یک استاد کاملید.
نوشته ها را با گوشت و پوست و استخوان لمس کردم؛ ۱۲ سال تحصیل در مدرسه و ۲ سال به عنوان پیش دبستانی که می شود جمعا ۱۴ سال. ماحصل آن هیچ است. کودک بودم و چیزی از دنیا نمی دانستم وگرنه هیچگاه مدرسه را شروع نمی کردم.
درود عزیز.
همه مون حسش کردیم. یک اجبار و یک تحمیل بیش نبود!
ببینید در بین پاسخ های “چرا به ناچار تحصیل می کنیم”، از شماره 10 گریزی نیست یعنی به عنوان مثال اگر کسی بخواهد پزشک شود، مجبور هست که وارد دانشگاه شود. بنابراین بعضی از ما که مخالف مدرسه و دانشگاه هستیم، برای رسیدن به شغل مورد علاقه باید این جبر را تحمل کنیم. نه توان اقتصادی داریم که به صورت تجربی، پزشک شویم و نه مورد قبول حاکمیت خواهیم بود بدون مدرک.
بسیار عالی دقیقا همینطوره در چنین فضایی گاه چارهای نیست جز تن به اجبار سپردن!