شهوت قدرت، شهوت ثروت و ...
دست از سر آدمی برنمیدارد و بهترین راه برای مواجه شدن با دردها و رنجها و بهترین بهانه برای توجیه آگاهیها و ناخودآگاهیهاست...
با اینکه همه علم به مُردن داریم اما برای زندهماندنی هرچند کوتاه، چنان میجنگیم که گویی هرگز نخواهیم مُرد...درود بر چنین و چنان قهرمانانی!
با اینکه مطمئنیم از پیلهی مشکلات دنیا، پروانه نخواهیم شد اما به شدت منتظر یک دگردیسی تازه در خود هستیم غافلیم لُخت از مادر به دنیا آمدهایم و لُخت، هم آغوش سردی خاک میشویم... پروانه نخواهی شد قهرمان!
و به درستی که مرگ فقط برای همسایه است اوست که بدبخت شده و اسیر خاک شده، ما نفس میکشیم پس هستیم! دیگر کانت هم فلسفه نمیداند ....!
به نظر، شهوتِ زیستن، فریبندهترین چیزی است که انسان تجربه میکند آنقدر که گذشته را میخواهد فراموش کند، بیخیال آینده میشود و حالش را هم چنان دگرگون میکند که گویی فقط همین لحظه است که او باید باشد،...
آه که وسعت جهان به اندازهی همان لحظهای که در آنی کوچک میشود و چه دردناک است این لحظه...! و چه دردناک است تمام وسعت جهان..!
هیچ راهکاری برای برون رفت از این وضع نیست! هست!؟ جز اینکه باز تکرار کنیم که مرگ برای همسایه است و مرغ همسایه است که همیشه غاز است... تا ما برای ادامه دادن و غاز داشتن! فریب شهوت زیستن خوریم!
هم مرگ برای همسایه است هم غاز...
خندهدار نیست همسایه که تو هم همین فکر را دربارهی من میکنی!؟