شهر گمشده، از رؤیاهای ماجراجویانی بود که به طمع به دست آوردن جواهرات و عتقیههای آن لحظهای دست از اندیشیدن و جستوجوی آن برنمیداشتند. گویی یافتن آن به معجزهای میمانْد که کمال خوشبختی هر انسانی را میتوانست رقم بزند. از آنجایی که یافتن آن هرگز تحقق نیافت، برای عدهای مانند آرزو یا هدفی میماند که میبایست به آن برسند و آنها برای یافتنش دست از کوشش خود برنمیداشتند و برای عدهی زیادی هم بسان قصهای میماند که مادران برای فرزندان خود نقل میکردند.
شهرِ گمشده، پایتخت یکی از شاهان قدرتمند و ثروتمند زمان خود بود و محل ذخیرهی تمام غنایم و داراییهای کمیابی که پادشاه تا آن زمان آنها را از جنگهایی که با کشورهای همسایه انجام داده، به دست آورده بود. اما در اثر حادثهای نامعلوم، شهر، بهصورتی جادویی، در جنگلی بزرگ، یکباره ناپدید میشود و تاکنون کسی هم از سرنوشت آن و ساکنانش اطلاعی پیدا نمیکند. هر چند بسیار بودند کسانی که برای یافتن آن به جنگل میرفتند اما هرگز موفق به یافتن آن نمیشدند. آنهایی هم که گویی آن را یافته بودند، هرگز بازنمیگشتند.
مطمئناً اگر کسی آن را مییافت و بازمیگشت، دیگر شهر گمشدهای وجود نداشت تا رؤیای ماجراجویانی شود که به طمع به دست آوردن جواهرات و عتقیههای آن، لحظهای دست از اندیشیدن و جستوجوی آن برنمیداشتند!