من و دوستم روزی تصمیم گرفتیم تا هر کدام یک ساعتمچی بخریم. پس از خرید، من بلافاصله روکش پلاستیکی آنرا کَندم. اما دوستم سرزنشم کرد که چرا اینقدر لوازم شخصی را بدون مراقبت و توجه نگه میدارم.
در پاسخش گفتم: «من دوست دارم تمام زیبایی یک چیز را یکجا و برای خود داشته باشم، گیرم که مدتی مدید روکش آن را برندارم، که چه شود؟»
گفت: «که دیرتر کثیف و خراب شود. ممکن است، شیشهی ساعتت خش بردارد.»
تبسمیکردم و به او گفتم: «نگهداشتن چیزی که تو را مجبور به نگهداری محض کند لذتی ندارد، درحالیکه لذت داشتن و دیدن زیبایی آنرا از تو بگیرد.» تا آنکه پس از مدتی اطلاع یافتم که دوستم ساعتش را گم کرده است با همان روکش پلاستیکی. میتوانستم تصور کنم او چه حالی داشت. حتماً کسی که آنرا پیدا میکرد، روکش ساعت را برمیداشت و از تازگی آن لذت میبرد؛ اما چه افسوس، صاحب اصلی آن هرگز رنگ تازگیاش را بر ساعت خود ندیده بود.