رود و دریا

هادی احمدی (سروش):

از برخورد دو ابر بهاریِ عظیم، بارانی بر زمین فرود آمد و در کم‌تر از دقایقی، از اجتماع نهرهای بسیار کوچک، رودی روان شد به سوی مقصدی نامعلوم. این رود، من بودم! رودی که نه از پهنه‌ی این وسعت خاکی خبر داشت و نه از کوچکی خود. بی‌آن‌که خود بخواهم یا بدانم، حرکتم به سمت جلو آغاز شد. در ابتدا، به‌آرامی پیش می‌رفتم، چون همه‌چیز به‌آرامی پیش می‌رفت. مسیر من یک بستر آماده نبود. ناچار برای باز کردن راه خود،...

5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیرین
شیرین
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود این متن‌تون. یاد یک شعر عطار افتادم: شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم. اینکه رود گفت می‌خواهم متفاوت باشم من را یاد بچگی‌م انداخت، وقتی بچه بودم فکر می‌کردم من از بقیه متفاوتم اما هرچه بزرگ‌تر شدم فهمیدم من خیلی شبیه بقیه‌ام، احساساتم خیلی شبیه دیگرانه. اوایل شاید این احساس خوبی نباشه که تو متفاوت از دیگرانی اما بعد کم‌کم می‌فهمی که وقتی شبیه دیگرانی خیلی خوب می‌تونی درکشون کنی، بعد می‌فهمی با وجود اینکه شبیه دیگرانی اما در نوع خودت منحصر‌به فردی. هم شبیه همه‌ای و هم شبیه هچ‌کس. اون‌وقت انگار راه پیش‌ رو… ادامه...

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
2
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x