شاعران سفید ، اشعار سیاه شعر یک زبان است زبانی گویا و موزون که قادر است در ذهن هرکسی براحتی جای بگیرید و شاعر کسی است که می داند تا احساس یک لحظه را چگونه به زبان شعر ترجمه کند! از دیر باز تا کنون با تلاقی آواها ، موسیقی و شعر، دیگر این حیطه، یکی از ملزومات زندگی هر فردی تلقی می شود و ما بی شک خواستار آنچه هستیم که روح ما را در تسخیر یک لطافت موزون...
شاعران سفید ، اشعار سیاه
شعر یک زبان است زبانی گویا و موزون که قادر است در ذهن هرکسی براحتی جای بگیرید و شاعر کسی است که می داند تا احساس یک لحظه را چگونه به زبان شعر ترجمه کند!
از دیر باز تا کنون با تلاقی آواها ، موسیقی و شعر، دیگر این حیطه، یکی از ملزومات زندگی هر فردی تلقی می شود و ما بی شک خواستار آنچه هستیم که روح ما را در تسخیر یک لطافت موزون ببرد.
با ابداع قالبها و انواع وزنهای شعر، اهدافی در پس آنها نهفته شده بود که گاهی آشکارا و گاهی پنهان جلوه میکرد.
اهدافی گاه پلید و سودجویانه؛ نظیر مداحیها و مرثیه سرای ها، که برای بدست آوردن دل عامهی مردم، سرودن چنین اشعار سریعا چای خود را باز کرده و به سرعت رواج یافت.
بدست آوردن منافع شخصی، کسب مقام و شخصیت، رسیدن به دربار، کسب درآمد از شعر سرایی، از دیگر چیزهایی است که برخی از شاعران برای نیل به آن اقدام به سرودن شاهنامه ها و سفرنامهها و مدح و ستایشهای اغراقگونه کردند.
معشوقه ستایی، عرفانهای تحجری، زندگی عزلت نشینی، فرار از کسب ثروت و سازش بی چون و چرا با فقر از افکاری بود که بیشتر شاعران کهن برای عوام مردم سعی داشتند تا ترویج دهند و عوام نیز بی شک با شنیدن مردمی ترین جملات موزون، سریعاً آن ابیات را به دیدهی عشق و معرفت مینگریستند و سعی در سازگاری اندیشه با این اشعار داشتند. در حالیکه هدف چیزی دیگر بود.
به بیت زیر کمی دقت کنید:
ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دو تا!
در نگاه اول این بیت به حدی زیبا و آموزندهاست که در باور خود احساس غروری کاذب تمام وجودمان را در بر میگیرد. احساسی که حاضریم تا عمری را به خوردن یک نان بسنده کنیم اما در پیشگاه امیر کمر خم نکنیم!
اما آیا مقصود این بیت شعر همین بوده است!؟
متاسفانه دور نگاه داشتن مردم از لذتهای روزمره در زندگی با هر عنوانی، باعث شد تا شیوع چنین ابیاتی بسیار فراگیر و عامه پسند شود.
قوانین اصول سرپرستی و نظام مدیریتی، اکنون حاکم بر روال هر سازمانی است که بسوی پیشرفت گام بر میدارد و از آنجایی که رعایت اصول سلسهمراتبی، ربطی به کمر تا کردن ندارد اما در این بیت شعر شما خلاف این موضوع را می بینید.
در دورانی که سرمایهداران برای توجیه راههای کسب اموال خود و فرار از نگاههای و پرسش های اذهان عمومی همیشه دست بدامان ترفندها و خدعه های زیادی بودند یکی از این حربه ها استفاده از شاعران سفارشی بود کسانی که با سراییدن شعر و القای اندیشه های ساده وارانه کاری می کردند که توجه عوام به دارایی ثروتمندان و کاهش احتمال خطر و آسیب از نگاه بینوایان، از بین برود پس حضور و وجود شاعرانی برای این مهم لازم بود تا با اشعاری ناب اندیشهی عوام را به سویی دیگر متمایل کنند تا آنها در رفاه و آسایش بیشتری به امور و ثروت خود بپردازند.آنچنان که همیشه "" علم برتری داشت به ثروت!!!؟"
می دانید که از دیرباز تاکنون تحصیل علم فقط از آنِ اشراف و کسانی بود که قادر بودند تا همه امور را بدست بگیرند. پس در آن دوره شرط اول برای عالم شدن، پولدار شدن بود! اما چرا چنین شعری و گاه چنین جملهای در آن زمان باید مرسوم شود!؟ جمله ای که کلیشه ای:" که علم بهترست یا ثروت!؟"
از آنجایی که علم فقط از آنِ اشراف بود این ثروت بود که باید مردم به آن دل میبستند اما هراس اشراف از آسیبهای مردم فقیر، آنها را به این جا هدایت میکرد که ذهن عوام را به سوی علم منتهی کنند و ارزش آنرا در حکایات کوتاه و دراز به مردم نشان دهند در حالیکه خوب میدانستند که رسیدن به علم و تحصیل هم توانایی مالی می خواست که آنهم از آنِ اشراف است نه مردم بینوا!
پس تنها راه حکومت بر چنین جوامعی- ایران قدیم – در بی پول بودن (بخاطر اینکه علم بهتر است) و بیسواد ماندن (به خاطر اینکه هنوز هم فقط آن دسته از اشراف میتوانند تحصیلات عالیه داشته باشند) است!
نظام سرمایهداری و جدال آنها با فقر آنچنان زیاد بود که قصههای قارون و امثال آن، مردم ساده را از رسیدن به آنچه میخواستند میترساند.
قصه هایی که در زبان نظم به شیرینی جاری می شد تا کام همیشه تلخ بینوایان و عوام را در طعمی ناشناخته ببرد!
اشعار سفارشی همان اشعار سیاه است که شاعران سفید برای رسیدن به آنچه قدرتهای برتر میخواهند بکار میگرفتند.
تا قدرت های تجاری، کشوری و لشکری را از به خطر افتادن موقعیت جانی و مالی مصون بدارند ضمن آنکه برای خود هم امرار معاش و کسب معرفت و منزلتی بکنند!
در هزاره قدیم، شاعرانی که با اندیشهی آزاد شعر سراییده باشند در عرصهی تاریخ هر ملتی بسیار نادر و کمیابند.
آنهایی که بی هیچ قید و شرطی بخواهند وقایع را بنگارند و از تمامی امتیازات خود را محروم گردانند بسیار کماند.
امام علی(ع) میفرماید "شاعران، امیران سخناند" اما براستی امیری که گدایی حکومت و سیاست را در زبان شعرش فریاد بزند آیا باز هم امیر سخن است!؟
اندیشههای مادی پرستان و واهمه از عوام، باعث شد تا آنها برای توجیه قدرت و ثروت خود، عدهای را مستقیماً و یا غیر مستقیم بکار گیرند تا در چند بیتی موزون تلاش مردم را از کسب مقام و ثروت بر حذر دارند.
مثل:
نردبان این جهان ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است لاجرم هرکس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست!
و هزاران بیت و مصرع دیگر که انواع شاعران در انواع قالبها با ترویج فقر، سازش با تنگدستی، لذت از قناعت و بدبختی، دور ماندن از سیاست و پذیرش کار قضا و تقدیر و بی چون و چرا ، که همگی در ریشهی ذهنی ما مردم قدم دوانیده است و بستر آزاد اندیشی مردم را مسدود کرده اند.
شعر آزاد، شعر سپید است البته به معنی قالب شعر سپید! بلکه به معنی آزاد ادنیشی و رهایی شاعر از هر قید و بندی!
شعر سفید، شاعر آزاد اندیش را میطلبد و این اندیشه، از ذهن کسی مشتعل میشود که با حقایق فکری و پیرامون خود در نبرد باشد نه در تعامل!
اشعار سیاه، شعرهای سفارشی است که شاعران سفید میسرایند اما شعرهای سفید را آن دسته از شاعرانی می سرایند که در سیه بازار هستی، به واسطهی زیر بار نرفتن تمام اصول یک نوشتهی راستین، سیاه سیاه شدهاند به گونهای که به مثال فردوسیهای زمان یا میبایست گوشهای را برای زندگی ابدی در فقر و تنگدستی و هراس از مرگ برگزینند و یا چون فرخزاد معاصر، شنوای انتقادهای تلخ بی حد و حصر شوند.
متاسفانه اشعار سفارشی نه تنها بر دل نمینشیند بلکه خود شاعر هم از اینهمه یاوه گویی بی شک در عذاب است. اما همواره این نوع شعر بیشتر در دسترس عموم قرار دارد چراکه خواسته های قدرت طلبان حکومتی و سیاسی و سردمداران قدرت و ثروت را به خوبی برآورده میکند و با توجه به گسترهی نفوذ آنها، رواج چنین اشعاری بیشتر از اشعار آزاد اندیشان می شود. این اشعار آنها را موجه به جنایت و کسب رفاه بیشتر؛ و مردم عادی را ملزم به تحمل رنج و فقر به برای افزایش میزان انسانیت میکند.
این ابیات را ملاحظه ببینید:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت / نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی / چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت / حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
.....نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم / هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت
در باب قدرت شعر سرایی و دایره اندیشه و واژگان سعدی شکی نیست اما این بیت سعدی همین بس که اگر این خور و خواب و شهوت را از آدمی بگیرند آیا او آدمیت را به ارج رسانده!!؟
چرا لذتهای دنیوی چیزی است که فقط مردم بدبخت باید آنها را پوچ و بیاساس بنامند؟ اما برای فئودالها بستری از یک زندگی تمام وکمال است؟
چرا آنها در پی همه چیز باشند بیآنکه از آدمیت آنها ذرهای کاسته شود! اما عوام از آدمیت لافاصله خارج می شوند اگر به دنبال ثروت و خواب و خوشی باشند! حتما می پرسید این شعر اشاره ای به عوام و خواص نکرده.
پاسخ اینجاست:
بیشک اگر نیازهای انسانی در چارچوب نیازی فیزیولوژیک او برآورده نشود آیا او ذهنیتی آدمیتگونه خواهد داشت!؟ آیا مردمی که در خور و خواب و شهوت به سر می برند در جهل و ظلمت به سر می برند!؟
آیا نیازهای اولیه هز انسانی که شما خور ( تغذیه) خواب ( استراحت کافی) شهوت ( ارضای حس عزیزی جنسی) شما را به جایی می رساند که حتی حیوان هم خبر ندارد!؟
مگر پیامبری بنام محمد(ص) رسول خدا نبود!؟ مگر با تمام مردم، نبود! مگر شبیه تمام آنها نمی پوشید، نمی خورد، نمی خوابید و...!؟
آیا در تمام این سالها شخصی به صالح بودن و عراف بودن و مملو از آدمیت او دیده اید!؟ با آنکه از تمامی خور خواب و... هم حذر نمی کرد!
مطمئنا که سعدی به سفارش این غزل را سروده حتی در انتهای غزلش می گوید فکر نکنید که نصیحت می کنم شما را! این سخن آدمیت را من از زبان یک آدم مطرح می کنم! ( چه آدمی؟ از زبان چه کسی!؟ کسی که از خور و خواب و همه نیازهای انسانی به دور است!؟ یا از کسی که غرق شده در این چیزهاست!؟) سخت نیست بدانید که این ابیات یا بخش اعظم اشعار سعدی به ظاهر در مذمت ثروتمندان، و به باطن در وصف آنها نوشته شدهاست به گونهای وقتی مردم فقیر بدانند که علم از ثروت بهتر است، خواب و خور و شهوت، جهالت می آورد و شما را از آدمیت دور می کند!
بنابراین آری به درستی حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که سعدی منظورش رهایی انسان از هوی و هوس است برای رسیدن به انسانیت، پس کسی که ثروت دارد جاهل است در نتیجه این فقط اشراف هستند که در خور و آسایش و خواب و شهوت و جهل و ظلمت قرار دارند پس تفاوتی در نقش دیوار ماندن و آدمیت آنها دیده نمیشود. در نهایت ای مردم آنها فقط نقشی بر دیوار هستند به آنها کاری نداشته باشید چون از آدمیت( به ظاهر) به دور هستند!
به عبارتی دیگر ای مردم اگر میخواهید تا شبیه نقش دیوار نباشد و از آدمیت شما چیزی کاسته نشود همیشه در علمی باشید (که آنهم از آن اشراف است) و به ثروتمندان به همان نقش دیوار نگاه کنید تا دیگر هیچ چشمداشتی به اموال و داراییهای آنها نداشته باشند.
امرار معاش شاعران در درجهی اول از مهمات این اشعار بود. نمونهی بارز آن فردوسی این شاعر پارسیگوی که سی سال با هزینه ی دربار محمود غزنوی سراسر ایران را از هر ایل تباری گشت تا واژههای فارسی را بدرستی بیابد و از ایران و پهلوانان و شاهان ایرانی حماسهای بسراید که چشم نه تنها ایرانیان بلکه جهانیان را به قدرتهای شاهانه در این معطوف کند حدود شصت هزار بیت شعر حاصل تمامی روزهایی بود که او در میان سپاه ایران تمامی آموزشیهای نظامی را میدید تا بتواند آنها را به شعر مبدل کند. اگر چه او در پس خواستهی شاه، می خواست تا خواستهی مردم توس برای ساخت یک پل و تبدیل عجم به فارسی برطرف کند اما پس از آنکه در کنار آنهمه مدح شاه و گویش داستانهای حماسی با سکههای نقره به جای طلا از طرف محمود غزنوی روبرو شد دست به مذمت او نهاد که این کار او در اصل رهایی از بند شعر سیاه بود که در آن زمان برای حکومت اشراف ناخوش جلوه میکرد پس با صدور دستور قتل فردوسی، این شاعر رها شده از استبداد فکری اشراف، این شعر رها شده از اشعار سیاه، تا پایان عمرش در عزلت و بیچارهگی بسر برد
این پایان او نبود بسیاری دیگر هم بودند که چنین از میان رفتند.
داستانهای شعری حماسی قصههای پوشالی عاشقانه و پند و اندرزهای بوستان گونه گلستان گونه نظیر حکایتهای کاملاً سفارش شدهی سعدی، همگی از آن دسته اشعار سیاه هستند. که هنوز هم در زبان همه جاری است. اما اشعار آزاداندیشانی چون کارو، ایرج میرزا، شاملو (البته فقط آثار قدیمیاش) ،خیام و سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، برخی دیگر تا مدتها از منحرفات به شمار میرفت که هنوز هم فریادزدن آن فریادهای سختی است اما تلاشی باید کرد تا حقایق را نه بر قالبهایی نظیر هزل و هجو، مدح و وصف بلکه بر معنای حقیقی شعر راستین جای داد.
تا دیگر آزاد نویسی هیچ نویسنده و شاعری در قالب مدح و مذمت درنیاید و آنها را به گوشهای بینام و خالی از ارزش و معنا دور نیندازند.
تا ما همیشه اشعاری سفید داشته باشیم.
بر همین اساس ایده ای را بنام شعرساز مطرح و ارایه دادم با هدف:
۱- پوشش نیازهای مادی شاعران
۲- تولید اشعار سفارشی خاص برای آندسته که دوست دارند
۳- حذف برند شاعری از پای اشعار و پرهیز از ترویج و اشاعه تفکر پنهان شده در شعر برای عموم