هادی احمدی (سروش):

تکنولوژی است دیگر! چه می شود کرد!؟ آرزوی‌ام همیشه خرید یک دستگاه تایپ ساده با همان آهنگ تق‌تقش بود که گویی نباید هرگز به وقوع می‌پیوست چون آرزوی من در مواجه با تکنولوژی کم آورد و اکنون با صفحه‌کلیدی بسیار نرم و راحت، بجای قلمی که انگشتان مرا می‌فشرد می‌نویسم …ادغام تخصص کاری‌ام با روحیه‌ی ادبی‌ام سبب شد تا بهتر بتوانم رشد کنم شاید ترکیب کامپیوتر و ادبیات مسخره و متناقض به نظر بیاید اما من با هر دوی اینها زندگی می‌کنم آنهم با تمام وجود. شب‌و‌روز و در تمام لحظات عمرم.

سی سال از عمرم گذشته، به رویاهای بزرگ می‌اندیشم، گویی عمیق‌تر شدم اما کمی محافظه‌کارتر و گاهی به‌شدت بی‌پرواتر! پیری است و ترس از دست دادن‌های بی‌دلیل! پیری است و رفتن بی‌پروا به عقده‌های کودکی!

در مواجه با ازدواج سرسختی زیادی نشان دادم تا در دایره‌ی خودساخته‌ی خویش عمر را به پایان برسانم. عاقبت در سی و چهار سالگی ازدواج کردم. سخت شروع کردم اما هم‌شکل رویاهایم. مریم خیلی دیر به زندگی‌ام وارد شد و گاه می‌اندیشم که خیلی هم دیر نبود….با این حال ازدواج کردم و یخچال خانه‌مان شده باغ‌وحش.

توانستم خوب بنویسم، خوب حرف بزنم، خوب کار کنم و خوب زندگی کنم؛ همه چیزهای خوب برایم مهیاست. آسان بدست نیامد اما من اعتقاد دارم سخت بدست نیاید بی‌محتوا خواهد بود! حال بجای قلم، صفحه‌کلید، بجای کاغذهای کیلویی کاهی، صفحه نمایش، بجای کتاب، نسخ PDF؛ بجای رمان، سریال‌های بلند و بجای گشتن در لابلای کتابخانه، گوگل جایگزین شده. اما من همانم با همان افکار و ایده‌ها که مدام در پی یادگیری است. من از گذر تند زمان در رنجم. اسبم هرگز بی‌بخار نبود! من باور دارم که تا آخر عمرم دانش‌‌آموزی بیش نیستم. باید با سیستم غلط نسازم و از خرابی‌هایش بیاموزیم. صرفًا ابزارها تغییر ماهیت می‌دهند اما ماهیت، تغییر نمیکند! و ماهیت من نوشتن پاک و بی‌آلایش در فضایی خالی از هر قید و بندی است؛ حال چه با خودکار، چه با خون دل! نمی‌دانم مقایسه‌های مادرم بود یا سرکوفت‌هایش و یا رنج نداری و بیکاری. اما به شدت قدر زمان را می‌دانم و روی تک‌تک لحظاتش حساب می‌کنم. زمان، ارزشمندترین دارایی من است برای همین یک رمزارز بنام بیت‌تایم معرفی کردم. شاید باور نکنید که:‌من از این‌که می‌خوابم ناراحتم؛ هرشب که می‌خوابم، خواب بیداری می‌بینم!

مهم رهایی از سیاه و سفید شدن است. برای رسیدن به سپیدی. شبیه موهایم، که در رأس ۳۸ سالگی اتفاق افتاد و درست در شروع اواخر دهه‌ی سی از زندگی من، زندگی پدرم خاتمه یافت. شریف، شریف‌ترین آدم زندگی‌ام بود. روزهای زیادی با او تنها بودم. شب‌های زمستانی دوره‌ي نوجوانی که در محل کارش تا صبح چشم انتظارم بود تا شام را با هم بخوریم و من همیشه پای نخستین کامپیوترهای زمانه، شبیه انسان‌های نخستین، درحال بازی و کنجکاوی بود. رفتنش مظلومانه بود و کوهی از غم را بر دوشم نهاد. من‌که همیشه آن‌تایم بودم این بار خیلی دیر رسیدم. درست در اردیبهشت شروع چهل‌سالگی‌ام!

مادرم که اکثر اوقات گاهی با شوخی و بیشتر با پرخاش سر به سر آن پیرمرد مهربان، آرام و خونسرد و گوشه‌گیر می‌گذاشت به یکباره تنها شد! وقتی جسد پدرم را دیدم چیزی دلم را رنجاند و آن غم خوشی بود! با این حال حتی در کفن و دفنش نبودم چون در آن زمان خواهر بزرگم گل‌اندام و مادرم هر دو به کرونا مبتلا شدند و من در راه بیمارستان درحال تقلا برای نجات جان این دو بودم! همیشه به مادرم بیشتر می‌رسیدم اکثر اوقات به بیمارستان می‌بردمش اما برای پدرم هیچ‌کاری نکردم و این دلم را بدجوری می‌سوزاند. از هر رو مادرم تمایل بسیار به پیوستگی زندگی دارد و پدرم تمایل به گسست.

پدرم، آدم منزویی بود درست نقطه‌مقابل مادرم که فوق‌العاده اجتماعی است. ما درگیر دو رویکرد متناقض بودم از سویی مادر را می‌دیدیم که لحظه‌ای از کار کردن، شور و شوق فعالیت‌های رزومره‌ی زندگی و ارتباط مستمر با اقوام و همسایگان دست نمی‌شست و از طرفی پدر که بعد از شغل کارمندیش، در خلوت به استراحت مطلق می‌پرداخت و آنرا برگ موفقیتش در زندگی می‌دید.

هرجا که از زندگی و پیشرفت عقب می‌افتادیم مادرمان را الگوی خود قرار می‌دادیم و یک هلی به خودمان می‌دادیم و هرجایی به‌خیال این‌که خیلی کار کردیم و خسته‌ایم، می‌خواستیم لش کنیم و رویه‌ی پدر را دنبال می‌کردیم.

با این وصف پدرم که کمتر درگیر آدم‌ها و پیرامون بود و کمتر کار می‌کرد اما زندگی هم نکرد و فکر می‌کرد استراحت و دوری از مردم یعنی تندرستی و زندگی و آرامش بیشتر. نمی‌دانم چقدر به این مفاهیم رسید. اما در اولین بیماریش درگذشت.

از سویی مادرم که حتی علیرغم پیری از انجام کارهای پرتلاشش هنوز هم کم نمی‌گذارد با بیماری‌های سنگینی دست و پنجه نرم کرد و بر آنان فائق آمد. اما حسابی زندگی کرد تک‌تک لحظه‌هایش را. کسی که عاشق زندگی است عاشق تک‌تک فعالیت‌هایی است که در طی آن انجام می‌دهد.


ادامه‌ مطلب در صفحه‌ بعدی...
0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x