تلاش بسیاری کردم تا بهترین باشم و با همه خوب باشم. عین یک فرشته! و بیتردید همه همین تلاش را میکنند اما پشتکار من در زمینههای مورد علاقهام به نظر خودم رضایتبخش و طاقتنفرسا است. ولی همیشه ز سوی دیگران بر من ایراداتی وارد است حتی وقتی در وبسایت و شبکههای اجتماعی فعالیت میکردم. البته بدون تعصب و برچسب روشنفکری. سالهای بسیاری در سازمانها و شرکتهای مختلف مشغول بودم و آنقدر برای ارتقای سطح دانش تخصصی و علمی خود در زمینهی کامپیوتر تلاش کردم که در شرایطی مطلوب و مطابق با ۱۰۰% علاقمندیام رسیدم. شاید هم در توهم صددرصدی هستم. اما همهی اینها برای چیزی نبود جز راز بقا. درهرصورت گاهی دست به حماقتهای آگاهانه میزنم شاید از کلهخرابی است. شاید از جسارت و یا اعتماد بیحد و شاید هم دلم صاف صاف است با همه! خطا زیاد کردم و میکنم در یک جایی شاید توبهی من هم مرگ است. اما هرگز در پی مادیات نبودم و با همهی فقری که تجربه کردم زندگی هم کردم. توبهی گرگ حکایت همدانشگاهیام بود که نمیخواستم برای خودم اتفاق بیفتد.
بعد از سربازی و شیدایی! دیگر چندان دستم به شعر آغشته نشد اکنون از هرچیزی مینویسم. رازهای معبد آنا را شروع کردم و داستانهای بسیاری دیگر از رنج و درد. بجای کشیدن حروف روی کاغذ، صدای کاراکترهای نرمافزار Word. بازیام میدهد.
من همیشه دست به A4م. و کمی فرهنگی با پیروزیهای تلخ! خوب به خاطر دارم سالهای نوجوانی را با خرید کیلویی کاغذهای کاهی برای دست نوشتههایم سپری کردم و حال با صفحات دیجیتالی و نرم افزار واژهپرداز؛ بهتر از زرنگار آقای عذیری است! برای اینکه بتوانم در شرکت محورماشین کار کنم حدود دوسال سربار علیاصغر و خانوادهاش بودم. چون کسی را جز او نداشتم. البته برادران دیگرم در کرج بودند اما علیاصغر معلم بود و دستش به دهنش میرسید و تازه انتقالی گرفته بود. او موفق شد در رباطکریم خانهای را اجاره و سپس بعد از یک سال یک ویلایی را بخرد و من طی این مدت، مزاحم سنگینی بودم که حضور دردناکم، خودم را بسیار میآزرد؛ قطعاً آنان بیشتر از من؛ اما به مهرظلبی این رنج را به رویام نمیآوردند تا بتوانم اندکی در شغل جدید جا بیفتم.