اولین شغل رسمی و بیمهایام کار در شرکت ندا بود و یکی از پروژههای نیروگاه هستهای نطنز. آنجا بر سر اینکه حق قیمت ندارد بعد از مدت کوتاهی استعفا دادم. بعد در شرکت ارتباطات فناوری FDD استخدام شد. البته در لفظ تخصصیاش پسیوکار شبکه بودم اما دقیقتر، کابلکشی فیبرنوری را میکردم در میان لجنزار و منهولهای کثیف و گرم و هزاران تحقیر کارفرما. این شغل اگرچه درآمد خوبی نداشت اما عنوانش کمی وجاهت داشت در قبال شغلی چون شُرهگیری! بعدها در شرکت بزرگتری بنام محورماشین مشغول بکار اکتیو شبکه شدم و آنقدر دوستش داشتم که تا پاسی از شب سرکار میماندم حتی اگر شبی در یک پیکان فکستنی خِفتم میکردند! از آنجا هم بعد از هفت سال کار استعفا دادم ازبس در رنج کجفهمی مدیران بودم. ما در اوج تورم و ندادن کارانه شاکی بودیم معاونت فناوری آنجا بجای پاسخ به خواستههای کارکنان به آنان کتاب چگونه میلیونر شوید را هدیه داد! استعفا دادم نه بخاطر حقوق؛ که بخاطر بیارزش شدن نیروهایم آنچنان که وقتی پا توی کفش کردند تا یکی از بچههای زیرمجموعهام را مجبور به استعفا کنند من نیز برای حمایت از او، با او استعفا دادم چون هرگز از چربلسانی خوشم نمیآمد و به هرقیمتی در جایی نمیماندم!
کلاً در سنی نبودم که زود فریب بخورم اما در سنی بودم که با چالشهایی روبرو میشدم که تا پیش از این ندیده بودم و از آنجایی که حجم وسیعی از اتفاقات زندگی، تکراری نیست یعنی من فریب هر چالشی را میخورم، حتی چالش مانکن!
پس از آن استعفا، مدیر برنامهریزی شرکت چرخه شدم و از آن هم استعفا دادم و عاقبت سراغ راهاندازی کسبوکار خودم رفتم. راهاندازی یک شرکت معتبر. البته منتظر نماندم تا یک میلیارد تومان جمع کنم بعد شرکت بزنم با همان نداریهای گذشته و البته با جسارتها و کنجکاویهای همیشگیام شروع کردم.
اکنون در درونم چیزهایی مییابم که مرا در شگفتی آدمی و این جهان غرق میکند و من همچنان با عشق زندگی میکنم. کمکم ذهنم بسوی یگانه افکاری پیش میرفت که میتوانست به زندگیام جهت بدهد. من با اشعارم چند تن از نزدیکان و دوستانم را به مرحلهی پوچی رساندم و از این بابت مأیوسم؛ چون همیشه دوست دارم تا به سمت خوبی همه را دعوت کنم. اما زبان موزون من در عینحال که شیرین و گرم است کمی تلخ و سرد هم است. بنابراین طعم آثار مرا گس بدانید بهترست. شبیه آدمها که من آنان را تماماً خاکستری میدانم. آدمهایی که نه سیاهند نه سپید.
من در عالم رئال دوست دارم تا از رنگهایی که برخی برای فروش کتابهایشان روی زشتیهای دنیا میکشند جدا باشم. دوست دارم زیبایی را زیبا و زشتی را زشت جلوه دهم. اغراق بر شدت کار میافزاید اما تمثیل برعکس؛ با همان ایدههای انرژی مثبت که پول مردم بینوا را در چپاول واژههای زیبا میگیرد، سخت آزارم میدهد.
سالها پیش شاعران و نویسندگان سفارشی و البته سیاه برای کسب مقام و منزلت و حفظ جایگاه خویش لحظهای از سرودنهای بیاساس دربارهی ستودن و مدح شاهان و حاکمان، رواج فقر و ستایش تنگدستی با ترفند عرفان و عزت انسانی، مردم بدبخت را از کسب دارایی و لذتهای مادی جدا کردند. و برعکس امروزه هم به یُمن وجود نویسندگان خارجی، رؤیای انرژی مثبت پوشالی و گسترش "من میتوانم هر آنچه را که دوست دارم باشم!" همگی نشانگر آنست که دنیا از استبداد حکمرانانی که دسته دسته نویسنـــدگان را میخریدند تا بر ثروتها و جنایات آنها پرده بپوشانند، رها شده است. پس اکنون هر کسی میتواند آنچه باشد که باید باشد و این همان درس مبارزه با عرفانهای تحجری و ترویج تنگدستی است. اما کتب پرفروش امروزی نیز عملاً در توهمات خواستنها سیر میکند با القائات پوچ انرژی و راز و ...
اما من و آنچه که مینویسم نه انرژی مثبت است که ترا برای لحظهای بفریبد و دلت را به آنچه که فقط در رؤیا میبینی خوش کند و نه سفارشی در کلامم هست. نه شبیه شاعران اهل بیت! هستم و نه بواسطهی خودسانسوری چیزی را مینویسم که از گفتنش نالان باشم. جز گفتن از حقایقی که هست و رؤیاهایی که به حقیقت ملموس نزدیک میشوند چیزی را در بیان گفتههای من یافت نمیشود و من آثارم را بههمین علت دوست دارم؛ زیرا نه از قطع شدن جیره و مواجیب میترسم که بنا به سفارشیشدن به یاوهگویی تن دهم و نه خیال بازآفرینی افکارهای درهم و پوشالی را دارم؛ پس در این هنگام رازهای معبد آنا پا به دنیای اثر نهاد تا از فرسودنهای بیتوضیح رهایم کند. من در این کتاب، خود را چنان به کمال نزدیک میدیدم که احساس از خواندن جمله به جملهی آن روحم را تسکین و در لطافتی بیغَلوغش آغشته میکند. این اثر قابل تأمل است حتی اگر قابل تحسین نباشد. ساختاری ناموزون از هر اثری دیگر را دارد. رازهای معبد آنا مرا در شگفتی چیزهایی میبرد که تمام انگیزه مرا از نوشتنهای دور و دراز اقناع میساخت و مفهوم و معنای حقیقی فریادهای مرا به گوش همه میرساند. این شرح حال من است. که چه بمیرم چه نه! میدانم که : اثری از بستر گستردهی من در تمام خشکی این زمین پا برجاست اگرچه مقصد همیشه دریاست!