از سیب ترش بیجار دیگر خبری نیست و از سی به بالا من درگیر چیزهای دیگریام. اگر فرض را بر شصت سال عمر بگذاریم از نیمهی اول زندگیام عبور کردهام. سخت اما شیرین، آسان اما تلخ… البته امید ریاضی و امید زندگی ما ایرانیها بیش از این برایمان متصور نیست که فکر کنیم بیش از این مقدار عمر کنیم! اکنون سی سال از من گذشته و من سالهاست که در دیاری دیگرم. تجربیات فراوانی در زمینه رشتهی تحصیلی و ادبیات و … بدست آوردهام. مهمترین آوردههایی که از دستم برآمد تا بعنوان دستآورد از آنها یاد کنم بیشک در این سالها چاپ کتاب نشانههای پنهان، و اجرای ایدههای تجاری نو بصورت عملیاتی بود. کازیو یکی از ایدههایم بود و بعد تاسیس شرکت مدانت و سپس مجموعهی ادبی هنری شعرساز و البته ازدواجم با دخترعمویم. شاید این ازدواج همان نقطهي انتخاب اتفاقات خوب بود چراکه شرایطی دست داد تا به سرعت آکنده از اجرائیات شوم و از ایدهپردازی صرف بدون اجرا رهایی یابم.. همسویی همسر عزیزم در این مقوله بیتأثیر نبود... شاید هم اجبار و پوشش سریعتر تمام نیازها در هنگامهی تأهلی مرا به سمت جلو هُل داد!
من چنان رها در اندیشههای آزاد و رئال خود سفر میکنم که کتاب نشانههای پنهان از قلم من زاده شد که سریعاً به مرحلهی چاپ در انتشارات افراز تهران رسید. کتابی که به ویراستار آنجا ندادمش! مجموعهای از داستانهای کوتاه با مضامینی در حیطهی بحرانهای فکری و شخصیتی و اعتقادی هر شخص؛ این کتاب مرا از گفتن حرفهای دلم اندکی اقناع کرد. هم از معنا و هم از آنچه که میخواستم بگویم. البته این کار چاپ اشعار را به تعویق انداخت اما بسیار خوشحالم که بالاخره با تبحر خاصی توانستم گام بردارم، آنهم مستقل از هر نهاد و اندیشهای، آنهم بدون سفارشی شدن، آنهم بدون هیچ حمایت غیری! البته مدتی هست که وقت کافی برای نوشتن ندارم با این حال اگر لحظهی فراغت داشته باشم از نوشتن سر باز نمیزنم. این اگر صفتی خوب برای من باشد یک بیماری مزمن هم هست چیزی شبیه تیروئید پرکار. چون اگر مدت بسیاری ننویسم دچار یک بحران درونی میشوم که آنهم بیگانه شدن با خود و پیرامون خود است! در کنار تمامی این کارها هزاران ساعت تدریس کردم... البته شاید اگر دستم در فوتبال با یک تکل نمیشکست بجای مهندس کامپیوتر، فوتبالیست میشدم در تنها سرزمین رویاهایم!
ادامه را با کلیک روی اعداد زیر مطالعه فرمایید...