ابی، بچهی آمل، عاشق یک دختر کرمانشاهی بنام یاس شد.
کار دنیا گاهی وارونه است: دخترک جسور، هورنی و "شیطون"؛ و پسرک، ساده، خجالتی، مذهبی و آفتابمهتاب ندیده.
رابطهی عاشقانهی آنان با طعم جذابیتهای جوانی و کششِ تن و تنفسهای داغ، ابی را به دنبال فتوا کشاند، تا شاید از شرع، مجوزی بیابد که بر خوراک مذهبی درونش غلبه کند برای این آتشِ حرام.
×××
ابی بچهی روستاهای آمل، شهر ندیده بود. دختر ندیده بود. عشق، نچشیده بود؛ عطر، نیفشانده بود؛ تیپ، نزده بود. ژل به مو نمالیده و تن به حس نساییده و کَس، نگاییده.
اما حجم کشش دخترک هوش از سرش برد همچنان که از سر برصیصای عابد برد و مجبور شد عشقورزی بیاموزید و مخزنی. مجبور شد زُنار به کمر ببندد و ترک احکام مذهبی کند...
×××
وقتی برای دانشگاه به کرمانشاه رفت، هیچکس فکرش را نمیکرد که فتوای زندگیاش را نه از رسالهها و استفتائات، که از نگاههای دختری به نام یاس بگیرد. یاس، دختری بود پر از شرارتهای شیرین، از آنها که انگار خدا موقع خلقشان، کمی شیطنت زیادی از حواسپرتی در چاشنیشان ریخته.
دلباختگی در سایهی فتوا، تمام آن چیزیست که دیده میشد؛ این کاری کرد تا هم آفتاب ببیند و هم مهتاب.
×××
اما ابی، شعر بلد نبود. در تنش عاشقانه میماند چه کند؟ روزی گفت که رابطهشان به سردی گرایید و از من خواست شعری بسرایم و سرودم و برای یاس، ازطرف ابی فرستادم. شعری در حالوهوای این رابطهی "حرام اما شاعرانه!"
نتیجه این شد آن دو، عاشقتر از هر زمانی شدند چون یاس، در کنار انبوه سادگی او، ظرافت و طراوت شاعرانهی ابی را کشف کرده بود؛ این یک جزیرهی جدید ناشناخته بود که تازه شناخته بود. باورش شد چنین جوان جنتلمن و شکسپیرمآبی و شاخهنباتی در چنته دارد که روح حافظ در ذهن میپروراند و خوراکش عشقپروری است...
حسی که نه به ورطهی شعار افتاده و نه به دام سطحینگری....
×××
دو سال دانشگاه گذشت. دو سال پر از شور و شوق... اما ابی به یاس نرسید؛ شاید چون مدت تحصیل او در کرمانشاه به پایان رسید!
شعلههای عشق و خامی و سادگیاش، دود شد و رفت. آتش حرام که حلال شده بود رو به خاموشی نهاد...
او پیچیده و پخته برگشت آمل و یک دختر سادهی روستایی گرفت درست شبیه گذشتهی خودش؛ خودش آنچنان شهردیده و دختردیده و آفتابمهتابدیده و دنیادیده شده بود که...
که هیچ.
او باید از جایی شروع میکرد!
×××
گاهی روابط در یک مدت خاص است چیزی شبیه مدت تحصیل!
دلبستگی، نه قرارست ماندگار شود، نه ماندنی؛ فقط آمده تا چیزی را در تو بیدار کند.
www.Soroushane.ir