در بهار هیچ درختی تازه نمیشود؛ هر سالی که بیاید و برود درخت، پوستکلفتتر و پوستکلفتتر میشود، قطورتر و قطورتر.
این وسط از هول هوس جوانی و پاسخ به طبیعت از بغلش جوانهای میزند و از سرش شکوفهای.
اما درخت همچنان پیر و فرتوت است و هر سالی که بیاید پیر و فرتوتتر نیز میشود.
با اینحال میشود یک سرو هزارساله شد.
یک درخت قدیمی که قرنها را دید و نشکست.
رنجها را دید و نگریست.
شوقها را دید و از جا نپرید!
×××
آمدن بهار و شادباش گفتنش برای من شبیه جوانه زدن یک نهال از بغل ذهن پیر و فرتوتم است؛ شبیه شکفتن یک شکوفه از دل شاخههای خشک.
هرچه هست شادباش دارد گفتن نوروز....
شاید من و تو نیز سرو هزارسالهای شویم که دیگران به بهانهی بهار، به تماشایش بنشینند.
×××
نوروزت شادباش. دنیایی از شکوفایی را برایت آرزومندم.
www.Soroushane.ir