آهو برای بقا داشت بهمراه گلهاش از چنگ حملهی شیران گرسنه، هراسان و شتابان میگریخت؛ اما بدلیلی نامعلوم وقتی خود را دور از گله دید و فرارش را بینتیجه یافت بجای ادامهی دویدن به یکباره نشست و شیران گرد او جمع شدند...
خداخدا میکردم حرکتی بکند و خود را وارهاند؛ اما نکرد و بطرز عجیبی تسلیم شد.
دلم سوخت و جهان وحشی را بسیار بیرحم دیدم.
لاشخوری هم آن حوالی پرسه میزد تا از آنچه باقی میماند برای جوجههای تازه به دنیا آمدهاش چیزی ببرد.
جوجههایش گرسنه بودند و انتظار ورود مادرشان را میکشیدند و لهله یک وعدهی غذا برای رشد را میزدند.
دلم سوخت و منتظر بودم که مادرشان چیزی برای فرزندانش ببرد. اما سر و کلهی یک مار گرسنه در اطراف لانه پیدا شد.
×××
شیران آن آهو را زندهزنده دریدند و تولهشیرهای گرسنه و ضعیف از این شکار ناب لذت میبردند؛ لاشخور که مدت زیادی منتظر بود بالاخره تکه گوشتی بر منقارش گرفت و پر کشید تا به لانه رود اما پیش از او، مار زرد رنگ وارد لانهی جوجههایش شده بود و جوجهها که دهان به بالا گرفته بودند تا مادرشان چیزی در حلقشان بریزد در برابر مار، بیدفاع بودند و او را با مادرشان اشتباه میگرفتند.
مار دهن باز کرد و بجای آنکه چیزی در دهان جوجهها بگذارد یکی یکی آنان را زندهزنده بلعید.
بازهم دلم سوخت...!
×××
ترحم در حیات وحش در برابر بقا جایی ندارد؛ بااینحال همگی مجبورند به بیرحم بودن؛ و رحم نکردن حتی به یک بچه آهو و یا جوجه.
یک چرخهی باطل بقا که در آن هیچچیز ثابت نیست و همگان درگیر یک رقابت بیپایان برای زنده ماندن هستند.
×××
هرچه هست، آهو باید تسلیم میشد؛ شیران باید او را میدریدند؛ لاشخور باید برای فرزندانش کاری میکرد و مار گرسنه هم باید برای خودش کاری میکرد....
هر یک در تلاش بودند؛ ولیکن در دنیای وحش، هیچ جایی برای تلاش با ترحم نیست و تنها بقا اهمیت دارد، هرچند این بقا با فنای قربانیهای زیادی همراه است.
×××
بقا، بیرحمی را در آغوش میگیرد و فنا، رقتانگیزی را.
آنگونه که نتیجه میگیری هیچکس رحیم و رئوف نیست جز خودت و برای خودت؛ حتی آهویی که تسلیم شدن را رحمی بجای گریختن فرض گرفت تا زودتر نجات یابد!
www.Soroushane.ir