روی سر من دو تا سرهنگ حکومت میکردند؛ دقیقاً شبیه دو نیروی خیر و شر یا دو فرشتهی خیالی.
اولی اهل کرمانشاه بود و با اینکه همزبانم بود ولی انسان بسیار بیخود، مستبد و عصاقورتدادهای بود که کسی را به آدم حساب نمیکرد. سر کرده بود توی کون نظام و بیرون نمیکشید. بسیار مقید به اصول خشک نظامی بود و با شاه فالوده نمیخورد.
×××
دومی اهل یاسوج بود، انسانی خونگرم، با درک و فهم بالا، بیقید به سلام و آداب نظامی و محترم.
من با اینکه از سمت اولی بسیار دلخور میشدم اما مدام سعی داشتم به او نزدیک شوم تا بر علت این بیاحترامی و خودبزرگبینیاش که در ذهنم مبدل به یک دیو شده بود غلبه کنم.
با دومی ولی حسابی رفیق بودم و حسابی بههمدیگر حال میدادیم. اما هیچ تلاشی برای بدست آوردن نظرش نمیکردم شاید چون بدست آمده بود!
آنزمان بسیار خودم را سرزنش میکردم که چرا سعی در جلب توجه کسی داریم که یا تحقیرمان میکند و یا به ما بیاعتناست؟
×××
به گمانم شبیه من بسیارند؛ آدمهای بسیاری را شبیه این سناریو در موقعیتهای مختلف زندگی دیدهام.
خودم شبیه آن سرهنگ دوم خوشرو هستم ولی دیگران از من فاصله میگیرند و بجایش پروانهای میشوند گرد کسی که تحقیرشان کرده!
×××
بسیاری از آدمها بطرز باورنکردنیی دوروبر کسی میپلکند که بیشتر به آنان ریده؛ نه کسی که بیشتر به آنان حال داده.
شاید ترس یا غلبهی ذهن انسان کنجکاو بر علل رفتاری که از سوی دیگران با او شده سبب چنین واکنشی میشود.
بعبارتی گاهی افراد بجای جذب شدن به کسی که به آنها محبت کرده، به سمت کسی کشیده میشوند که تحقیرشان کرده یا به آنان آسیب رسانده؛ این مسئله میتواند دلایلی مثل سندرم استکهلم، نیاز به تأیید، یا میل به حل تضادهای ذهنی داشته باشد.
×××
ذهن انسان معمولاً نمیپذیرد که بیدلیل مورد بیاحترامی قرار بگیرد، پس سعی میکند برای آن دلیلی بیابد، و همین کنجکاوی و نیاز به درک علت رفتار بد دیگران باعث میشود که افراد ناخودآگاه به سمت کسانی بروند که بیشترین تحقیر را نصیبشان کردهاند. شاید، ترس از تکرار آسیب هم میتواند افراد را به ماندن در اطراف فرد آزاردهنده سوق دهد، با این امید که بتوانند درنهایت واکنش او را تغییر دهند یا کنترل کنند.
×××
هرچه هست بواقع که آدمها نه جذب مهربانی، که اسیر بیاعتنایی میشوند؛ چیزی که بهدستآمده را نمیخواهند، بلکه آنچه را که ازشان دریغ شده، میطلبند!
www.Soroushane.ir