هادی احمدی (سروش):

زندگی، فرصتی برای جاودانه شدن است؛ خواه در هیاهوی ستایش‌ها، خواه در سکوت انتقادها. مهم، خلق اثری است که فراموشی را شکست دهد.
پیش‌تر گفتم که شالوده‌ی ذهنی انسان، ماندگاری و جاودانگی است؛ آن‌هم با غلبه بر مرگ، البته نه به روش زیست فیزیکی بلندمدت، که به شکل اثر عمر!
مهم نیست این اثر، اثر مثبتی است یا منفی. مهم نیست نکونام باشی یا بدنام.
سعدی را باید گفت که مرد بدنام نیز نمیرد هرگز؛ درست شبیه مرد نکونام.
بطور مثال شخصی نظیر هیتلر، اثر عمرش را خلق کرد و ماندگار شد در صفحه‌ی تاریخ و در آینده. او جاودانه است و شاید جوهره‌ی جاودانگی‌اش را بتوان در شخص دیگری و در آینده‌ی دور هم به تکرار دید؛ همچنان که انسان‌های ریاضت‌کشیده‌ای چون بودا نیز جاودانه شدند.
ماندگاری، درست و غلط ندارد. جاودانه می‌شوی درصورت خلق اثر عمر؛ فقط با این تفاوت که آیا مردم به نیکی از یاد می‌کنند یا با ابراز تاسف تو را بر زبان رانند؟
دیدگاه مردم آینده در مغز جاودانگی تو توفیری نمی‌کند و در خلق اثر شوم یا نیک تو نیز تاثیری ندارد؛ فقط یک قضاوت و یک احساس است و بس.
تو جاودانه‌ای اگر خالق اثر عمرت باشی.
×××
این دیدگاه من، تصویری از تلاش انسان برای جاودانگی را به رخ می‌کشد؛ تلاشی که با عبور از مرگ فیزیکی و خلق اثری که بر زمان غلبه کند، تحقق می‌یابد. نکته‌ی برجسته این گفتار، بی‌تفاوتی نسبت به مثبت یا منفی بودن اثر خلق‌شده است؛ بعبارتی، ماندگاری نه اخلاقی است و نه غیر اخلاقی، بلکه پدیده‌ای فراتر از قضاوت‌های ارزشی و حتی شخصی است.
هیتلر و بودا، دو سوی متفاوت این طیف را نشان می‌دهند؛ یکی مظهر شرارت و دیگری نماد آرامش و معنویت، اما هر دو جاودانه‌اند. شاید واقعاً مهم نیست مردم چگونه از انسان یاد می‌کنند؟ آنچه اهمیت دارد، ثبتِ نام او و اثرش در حافظه‌ی تاریخ است. این دیدگاه، نگاه انسان به جاودانگی را به سادگی به احساسات و قضاوت‌های لحظه‌ای تقلیل نمی‌دهد و به عمق ماهیت انسانی در تلاش برای بقا و تأثیرگذاری می‌پردازد.

چنین نظریه‌ای درباره‌ی جاودانگی از طریق خلق اثر و بی‌تفاوتی نسبت به قضاوت اخلاقی، در فلسفه و تاریخ اندیشه با چندین فیلسوف و متفکر همخوانی دارد:
بطور مثال نیچه در آثار خود به ویژه در مفهوم "اراده به قدرت" و "ابر‌انسان" (Übermensch) بر اهمیت خلق ارزش‌ها و اثرگذاری بر آینده تأکید می‌کرد. او معتقد بود که انسان باید زندگی خود را به اثری تبدیل کند که از زمان فراتر رود، بدون توجه به قضاوت‌های اخلاقی. نگاه او به جاودانگی از طریق اثر، شباهت بسیاری به دیدگاه من دارد. نیچه بر آفرینش ارزش‌های جدید تأکید داشت، بدون توجه به این‌که این ارزش‌ها اخلاقی تلقی شوند یا نه. او معتقد بود که جاودانگی به توانایی خلق و تأثیرگذاری بستگی دارد، حتی اگر این اثر به قضاوت منفی بینجامد.

یا هگل، تاریخ را به مثابه‌ی فرایندی دیالکتیکی می‌دید که در آن انسان‌ها با خلق ایده‌ها و آثار خود در جهان، در شکل‌دهی به روح جهان (Geist) نقش دارند. او نیز مانند من، جاودانگی را در اثرگذاری بر تاریخ و آینده جستجو می‌کرد. هگل باور داشت که تمام پدیده‌ها، حتی فجایع، بخشی از فرایند توسعه‌ی روح جهان هستند. او قضاوت اخلاقی را کنار گذاشت و ماندگاری را نتیجه‌ی تضادها می‌دانست. هرچند او خلق اثر را صرفاً به‌عنوان بخشی از پیشرفت تاریخی "روح" می‌داند. یعنی تأثیرگذاری منفی (مثل هیتلر) را الزاماً بخشی از این پیشرفت نمی‌بیند، بلکه آن را دیالکتیک تضادها می‌داند که نهایتاً به خیر منتهی می‌شود.
از سویی هایدگر نیز با مفهوم "هستی برای مرگ" (Being-towards-death) می‌گفت که انسان با آگاهی از مرگ خود، تلاش می‌کند با خلق اثری از خود در جهان باقی بماند. او بر اهمیت اصالت در این خلق تأکید دارد، اما نتیجه را اخلاقی یا غیر اخلاقی نمی‌دانست. هایدگر گرچه اخلاق‌گرای مستقیم نیست، ولی به اهمیت اصالت (Authenticity) در خلق اثر تأکید داشت. او ترجیح می‌داد انسان از طریق اثرات راستین و معنادار جاودانه شود، نه آثار جعلی یا فریب‌آمیز.

در سوی دیگر ماجرا ماکیاولی در آثارش به‌ویژه شاهنامه(شهریار)، به قدرت و اثرگذاری به عنوان وسیله‌ای برای جاودانگی توجه دارد. از نظر او، موفقیت در تاریخ به عملگرایی بستگی دارد و قضاوت اخلاقی، اهمیتی در این فرآیند ندارد. او آشکارا بیان می‌کرد که هدف وسیله را توجیه می‌کند. از نظر او، ماندگاری می‌تواند از طریق اقدامات ظالمانه یا هوشمندانه حاصل شود، و این خود هدف مهم‌تر از قضاوت اخلاقی است. بعبارتی ماکیاولی بر جاودانگی ولو با عرضه‌ی یک اثر شرور موجه می‌دانست. اگرچه هدف او از جاودانگی، پایداری سیاسی است، نه صرفاً ماندگاری نام؛ اما خوب می‌دانیم کیست آن سیاست یا رهبر سیاسی که نامش در تاریخ به بدنامی یا خوش نامی حک نشده باشد؟ بخصوص اگر پایداری به هر قیمتی ولو به قیمت شرارت و فریب پیاده کرده باشد. بعبارتی هر نوع تأثیرگذاری پایدار سیاسی (مثلاً هیتلر) آیا جنبه‌ی خلق اثر منفی نیست؟
همچنان که اسپینوزا نیز به نوعی جاودانگی ذهنی یا فکری اشاره می‌کرد که انسان می‌تواند با فهم درست از جهان و تأثیرگذاری بر محیط پیرامون خود به آن دست یابد. او نیز تأکید داشت که اثرگذاری بر آینده، از جنس ماندگاری است و جاودانگی را درک درست از جهان و خردمندانه زیستن می‌دانست. آنچنان‌که تأکید داشت آثار مثبت فکری و اخلاقی راهی برای جاودانه شدن است.

در نظر افلاطون، خلق ایده‌ها و آثار فلسفی راهی برای جاودانگی است. اگرچه او تأکید بیشتری بر ارزش‌های اخلاقی داشت، اما در نهایت معتقد است که تأثیرگذاری بر ذهن‌ها، مهم‌ترین شکل ماندگاری است. افلاطون موکدا می‌گفت که ایده‌های جاودانه باید به سمت زیبایی، خیر و حقیقت هدایت شوند. او معتقد بود تنها آثاری که با ایده‌های متعالی هماهنگ هستند، ارزش جاودانه شدن دارند.
آنچه محرز است همگی به جاودانگی و خلق اثر معتقدند اما برخی جنبه‌ی مثبتش را دنبال کرده‌اند برخی منفی؛ برخی نیز بی‌طرف!
شیطان یک عنصر مذهبی از زبان پیامبران نماد شر است اما پابه‌پای خدا که نماد نیکی است به جاودانگی‌اش ادامه داده.
×××
بطور خلاصه خلق اثر عمر با ماندگاری مثبت را در افلاطون، هایدگر، اسپینوزا می‌توان دید و خلق اثر عمر با ماندگاری منفی یا بی‌طرف را در افکار نیچه، هگل و ماکیاولی می‌توان یافت. بااین‌حال هیچ‌کدام بطور واضح نگفتند که مهم اثر عمر است نه جنبه‌ی مثبت یا منفی آن. بعبارتی همه‌ی فلاسفه سعی در تزریق نوعی اخلاقیات و مثبت‌گرایی داشتند ولو با خلق یک ابرانسان!
بطور خلاصه این دیدگاه من می‌گوید:

  1. جاودانگی نه در بودن است و نه در نیک و بد بودن؛ بلکه در خلق اثری است که زمان را پشت سر بگذارد. انسان، خالق است، و این همان راز ماندگاری اوست.
  2. آنچه از انسان باقی می‌ماند، نه جسم اوست و نه قضاوت‌ها؛ بلکه ردپای اثری است که بر ذهن‌ها و تاریخ گذاشته است.
  3. جاودانگی، قصه‌ی آنانی است که نام و نشانشان را بر دیوار زمان حک می‌کنند؛ بی‌تفاوت به نیکی یا بدی، تنها به نام انسان.
  4. تعبیر نیک و بد در گذر زمان تغییر می‌کند علاوه بر آن کسی که برای من بد است برای دیگری می‌تواند نیک جلوه کند! درست شبیه چنگیز مغول که برای ایرانیان یک متجاوز است و برای مغولستانی‌ها یک اسطوره‌.

برگردیم به تفاوت میان رسالت شغلی، کار دل و اثر عمر. در این جدول ابتدا تفاوت بین رسالت شغلی و کار دل را نشان می‌دهم...

معیارکار دلرسالت شغلی
تعریففعالیت یا هدفی که به آن علاقه و عشق دارید و با شور و اشتیاق انجام می‌دهید و ممکن است شغل هم باشد.هدف و مأموریتی که در شغل خود برای تحقق آن تلاش می‌کنید و به دیگران خدمت می‌کنید.
محوریتبر اساس علاقه و احساسات و خواست قلبی شخصی.بر اساس نیاز جامعه و مسئولیت فردی.
هدف اصلیدستیابی به شادی و رضایت شخصی و حس مثبت از زندگی روزمره، افزایش خلاقیت و کاهش استرس.ایجاد معنا و ارزش برای دیگران و اثرگذاری مثبت بر جامعه.
مخاطببیشتر خود فرد یا حلقه‌ی از علاقمندان به او.بیشتر دیگران یا سازمان‌ها.
معیار موفقیتحس رضایت و لذت فردی از فعالیت.تأثیرگذاری و دستیابی به اهداف حرفه‌ای.
وابستگی به درآمدممکن است لزوماً منبع درآمد نباشد.معمولاً منبع درآمد اصلی است.
دوام و استحکامممکن است با تغییر علاقه یا شرایط زندگی تغییر کند.بر اساس اهداف بلندمدت و پایدار طراحی می‌شود.
ماندگاریمعمولاً وابسته به شرایط فردی و روحی اوست و ممکن است با تغییر علایق و یا محدودیت‌های مادی و اجتماعی و یا شرایط زندگی تغییر کند.با اتمام دوران اشتغال، فشار زیاد و یا بی‌توجهی به سایر آرزوهای شخصی از ماندگاری می‌افتد و چون نگاه، نگاه ارزش‌گذاری بهمراه آورده‌ی مالی است و ممکن است در بلندمدت تغییر کند.
مثالنقاشی کردن یا سرودن شعر برای لذت شخصی.آموزش هنر به کودکان بعنوان یک معلم دلسوز.


هم کار دل، رویه‌ی خوبی است و هم رسالت شغلی؛ اما پرداختن به لذت شخصی نظیر سرودن شعر یا نقاشی و … سر در آخور کردن احساسات و لذت موقت خود است؛ و پرداختن به یک شغل با درآمد پایدار نیز سر در آخور کردن لذت مالی یا معنوی است. اینها چیزی نیستند جز افسارهای تربیتی برای رام‌شدگی!

در قیاس با آن دو: در معیار تعریف اثر عمر می‌توان گفت اثر عمر، اثری است که به‌تنهایی خواست دل نیست بلکه فکر و جهان‌بینی فرد را شامل می‌شود و خود را ماموری می‌داند تا رسالتی وسیع (و نه لزوماً شغلی) را دنبال کند و به ثمر بنشاند. پس ممکن صرفاً لذت‌بخش نباشد و مملو از مشقت باشد؛ با محوریت بر افکار و ایده‌هایی که طیف وسیعی از آدم‌ها در بلندمدت را دربرگیرد؛ هدف اصلی‌اش: ماندگاری و جاودانگی است. مخاطبانش آدم‌های تاریخ و آینده‌ است. معیار موفقیتش استمرار و یک‌دندگی و پافشاری بر جهان‌بینی‌اش است؛ ممکن است درآمدی هم داشته باشد و یا نه اما صرفاً بدنبال آورده‌ی مادی نیست. بسیار پردوام و مستحکم است. فرد براحتی جانش را با ریسک بسیار در به تحقق پیوستن چنین اثری به خطر می‌اندازد و درنهایت جنبه‌ی مثبت و منفی ندارد؛ درست شبیه یک جانی یا یک بانی!
این سه ایده‌ی "اثر عمر"، "کار دل" و "رسالت شغلی" را در یک بیت شعر مولانا خلاصه می‌کنم.
هرکه آخربین‌تر او مسعودتر / هرکه آخوربین‌تر او مطرودتر
بنظرم آخربین همان کسی است که بدنبال اثر عمر است و آخوربین کسانی‌اند که یا بدنبال کار دل و رسالت شغلی‌اند و یا هیچ‌کدام و یا هر دو.

کار دل و رسالت شغلی یک تعبیر شخصی یا محدود است و ممکن است در طول زمان ازبین رود ولی اثر عمر یک تعبیر فراشخصیتی و فرازمانی است؛ درست شبیه کسی که علاوه بر ماندگاری خویش، بذر چیزی را در تاریخ به تکرار می‌کارد و دست به عصا راه نمی‌رود.
با این تعبیر آیا کسی با اثرگذاری آتی‌اش در اثر عمر -حتی اگر جنبه‌ی منفی داشته باشد- باز سعادتمند است؟ آیا واقعاً آخربین است؟
پاسخ به دیدگاه مخاطب برمی‌گردد؛ بااین‌حال اثر عمر، سایه‌ای است که انسان از خود بر صفحه‌ی تاریخ می‌اندازد ولی آنچه مهم است، ماندن سایه است، نه قضاوت در سایه!
در این نگاه، آخربینی صرفاً به معنای خلق اثری پایدار است، بدون وابستگی به قضاوت اخلاقی یا بازخورد جامعه. همان‌طور که شیطان و خدا هر دو جاودانه‌اند، اما یکی بعنوان نماد خیر و دیگری بعنوان نماد شر شناخته می‌شود. در این جهان‌بینی، مهم، "بودن در تاریخ" است، نه "خوب یا بد بودن در آن".
در پایان پرسش نهایی این است: جای درست کجاست؟ آیا می‌خواهیم ماندگار باشیم؟ یا صرفاً خوب بمانیم؟


5 2 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

2 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرید
فرید
4 روز قبل

خسته نباشید جناب آقای احمدی .
شما هر چه بیشتر می نویسید و پر کارتر هستید ،ما بیشتر میخوانیم و خوشحال تر میشویم

error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
2
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x