به فیلمهای بیمحتوای دههی چهل و پنجاه میگفتند فیلمفارسی.
این فیلمها بیشتر بدلیل محتوای دراماتیک، عشقهای سطحی و رقص و آواز و برخی صحنههای زیرشکم خیسکن(!) که آنهم همیشه میزدند جلو، تا نبینیم شناخته میشدند.
آنها اغلب داستانهای ساده و کلیشهای و کپی شده از فیلمهای هندی داشتند و در کنار توجه به جذابیتهای تجاری، کمتر به جنبههای معنایی و هنری یا اجتماعی پرداخته میشد.
فیلمفارسیها علیرغم ضعف بسیار، مخاطبان زیادی داشت؛ چیزی که آنها را جذاب میکرد شاید نوپا بودن سینمای ایران در آن دوران بود شاید هم "جعبهی جادویی" سینما و تلویزیون بود که البته در ایران "جعبهی رمالی" ترکیب بهتری است. 🙂
معدود آثاری بود که نگاه فلسفی عمیقی داشتند.
×××
امروزه هم همان شرایط دههی چهل و پنجاه است؛ پردهی سینماها پر شده از کمدیهای مضحک با داستانهای سطحی و کم ارزش.
نمیدانم برای این حجم از فیلم بیمحتوای این سالها چه صفتی میتوان به فیلمفارسی افزود؟
هرچه هست فشار سیاسی در هر دو نسل، مهمترین علت مهاجرت نویسندگان و کارگردانان به ساخت این نگاتیوهای متحرک است.
با این تفاوت که امروزه، سانسور شدید و سرکوب بیامان و حذف بسیاری از منتقدان و کارگردانان برجسته، سبب شده فیلم امروزی از فیلمفارسی هم کمارزشتر شود.
برای کسب درآمد و ساخت فیلم فقط به قیمت از پرده نیفتادن!
×××
با اینحال شاید در این حجم از نگرانی مردم از وضعیت ناپایدار زندگی، یک لبخند زورکی هم بد فکری نباشد؛ ولی خوب میدانیم این لبخندها گذرا و کمطاقتند؛ و ما میمانیم هزاران نگرانی و غم بعد از تماشای کمدی.
شوربختانه آنچه بر سر محتوای کتابها آمده، بر سر فیلمها و افکار و آدمها هم آمده. هر اثری که بیرون میآید وضعیت مضحک و خندهدار این روزهای ما را به تصویر میکشد!
×××
فیلمسازی در ایران چه از نوع فیلمفارسی و چه کمدی، تماماً کمدی سیاه نیست؛ کمدی قهوهای است!
www.Soroushane.ir