پاییز که میشد خبری از دزدی میوههای باغات بیجار نبود؛ نه اینکه طالب نباشد بلکه مطلوب تمام شده بود.
فندوق و سیب ترش و سیب استخوانی، سیب گلاب و زردآلو، انگور و بادام و آلو و قمرآلو و... که مخزن دستبرد بود در خزان، دیگر چیزی ازش باقی نمیماند.
باغبان هرچه را میتوانست برداشت میکرد و در حلبهای کوچک فلزی یا صندوقهای چوبی در بازار میفروخت و سارقانی چون من، هرچه را میتوانستیم به قدر نیاز از درخت میچیدیم و همانجا روی شاخههای پوشیده در چادر برگ، بر بدن میزدیم.
×××
اما یک دسته میوهی تابستانی بود که نه کلاغی بدان نوک زده بود، نه سارقان چیده بودند و نه باغبان فروخته بود.
میوههایی که در تابستان نارس بودند و به حال خود رها شده بودند ولی در پاییز و در انبوه شاخههای عریان و خیس از باران، خودنمایی میکردند.
×××
اینها پاشارو بودند؛ پاشارو را باغداران شاید به نیت خوراک پرندگان و یا رهگذران روی درخت جا میگذاشتند و شاید هم بوقت چیدن بار، زیر برگهای پرپشت از دیدرسشان پنهان میشد و انبار.
اما این میوههای باقیمانده و اندک، چنان خوشمزه و خاص بودند که هر روز ما را به باغهای عریان میکشاند تا دستی به تن لُخت درخت ببریم و با لمس تنهی خیسش، بیمحابا و بیبرگ آن را از نوک حساس سینهی شاخهها بکَنیم.
مثلاً انگوری که روی شاخه تبدیل شده بود به مویز؛ گلابیهای رسیده، زردآلوهای قیصی شده، فندوقهای خجالتی و سیبهای لجباز.
×××
پاشارو، درختان عریان و خیس از باران را زینت میبخشید؛ وقتی نه برگی هست و نه رقیبی، یک پاشارو ارزش عجیبی میداد به درختِ هیچیندار!
پاشارو، تصویر روشنی از ادامهی حیات در خزان مرگبار رو به زمهریر زمستان را به نمایش میگذاشت در روزهایی که باغبان، دیگر سراغ باغ را نمیگرفت.
فراموش شدن میوههای رسیده از دید باغبان و یا صرفنظر کردن از چیدن میوههای نارس، بیانگر پاشارو است؛ رسیدن در وقت فقر میوه هم، پاشاروست.
×××
پاشارو یک واژهی کوردی است؛ "پا" یعنی: "نارس" یا "نیمهرسیده" و یا "نوپا" و "شارو" یعنی: "میوه".
نارس بودن یا فراموش شدن میوهها یادآور این است که بسیاری از زیباییها و لذتها در زندگی به صبر و زمان نیاز دارند و پاشاروهای طبیعت به ما یادآوری میکنند که در هر وضعیتی، حتی در نارسایی، زیبایی و خوشمزگی خاصی نهفته است.
×××
هر میوهای که بر شاخه باقی میماند، داستانی از زمان و صبر را در دل خود نهفته دارد؛ درست شبیه انسانها که گاه در زیر برگهای پرپشت مشکلات و نارساییها، شاید دیرهنگام اما بالاخره به کمال میرسند.
پاشاروها ممکن است چروکیده و رنجور باشند اما شیرینتر و زیباترین هستند در لحظههایی که کسی نیست!
×××
اکنون نه باغی باقیمانده و نه باغبانی، نه شیون کلاغان و نه سوز خزانی، نه بازاری باقیمانده و نه سارقانی.
فقط شاید من باقی ماندم؛ منی که پاشارو آن باغم!
www.Soroushane.ir