"شمام مث من از واژهی خرخون بدتون میاد؟"
×××
بچه که بودم فکر میکردم "خرخون یعنی کسی که خون خر توی رگهاشه!"
اما شاگرد اولها خیلی زود به من فهماندند معنی دیگری دارد.
سعیام بر این بود به جرگهی دانشآموزانی که صفت "خرخون" داشتند بپیوندم ولی خواندن درس و مشق، خیلی زود حوصلهام را سر میبرد و عطای این صفت را به لقایش بخشیدم.
×××
توی دانشگاه دوستی داشتم، به معنای واقعی "خرخون" بود؛ این بچه صبح تا شب، شب تا صبح چشمش روی کتاب بود و مدام درحال مطالعه و خواندن دروس تخصصی؛ ولی دریغ از یک نمرهی درست و حسابی.
تعبیر "خرخون" از کسی که خیلی زیاد میخواند و دانشجوی زرنگی است دقیقاً در نظرم تبدیل شد به کسی که عین خر میخواند و چیزی از محتوا نمیفهمد؛ شاید هم طفلک میفهمید اما نتایجش را میرید! 🙂
تمام زیبایی صفت "خرخون" با دیدن این رفیق همخوابگاهی رنگ باخت؛ حاضر بودم هر صفت ناروایی به من بچسبد بجز صفت "خرخون".
×××
از همان کودکی گشاد بودم بر سر خوانش دروس تخصصی؛ توی دوران ماقبل دانشگاه، کتاب داستان و توی دانشگاه بجای کامپیوتر که رشتهی تحصیلیام بود مثل خر، فلسفه و تاریخ و گرامر زبان میخواندم؛ نه از شدت نفهمی که از حجم زیادش.
یک بسته سیگار بهمن سوئیسی همصحبت خوانش شب و روزم بود. بواقع که من نیز "خرخون" بودم با این تفاوت که کتاب غیردرسی.
×××
خر با آن صفت بزرگیاش نمایانگر، حجم، اندازه، وسعت، پهنا، درازا و هرچه که امروزه ازش میشنویم هست. طبعاً هیچ خری کتاب نمیخواند و آدمی که کتابها را بخواند و نفهمد خر است حال چه کم بخواند چه زیاد در هرسو "خرخون" است.
×××
خر زیاد است و خر کتابخوان فراوان و خر کتاب، انبوه.
این آدم را یاد حکایت غزالی و راهزنان میاندازد که متاع گرانقیمت غزالی کتابهایی بود که درون بقچه کول میکرد؛ راهزنی گفت، علمی که جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، علم نیست.
×××
خواسته یا ناخواسته بالاخره من نیز "خرخون" شدم، عاقبت هم در بُعد تخصصی و هم غیرتخصصی؛ با یک پالان جدید که "خرنویس" هم شدم در هر ابعادی 🙂
با این تفاوت که فقط بقچه و محتوایش را درون اندیشه، کول میکنم!
www.Soroushane.ir