هادی احمدی (سروش):

اولین باری که کلمه‌ی "تابلو" را منتسب به خودم شنیدم وقتی بود که یک جفت کفش فوتبال با ترکیب رنگ زرد و سیاه را بهمراه یک جفت جوراب قرمز(!) به پا کردم 🙂
از برادرم پرسیدم:"قشنگه؟"
گفت:"آره! خیلی تابلوه!"
×××
هیچوقت در زندگی، جوراب قرمز به پا نکردم جز همین یکبار.
این یک بار هم شاید بخاطر این بود که مرتب فوتبال بازی می‌کردم و چنین کفشی با چنین ترکیبی توی زمین چمن بد بنظر نمی‌رسید؛ اما بدی آن این بود که این کفش و جوراب، کفش و جوراب مهمانی، کفش و جوراب پلوخوری، کفش و جوراب خیابان، کفش و جوراب مدرسه، کفش و جوراب کوهنوردی و کفش و جوراب بازی توی محل بود.
بنابراین ترکیب رنگ‌های قرمز و زرد و سیاه با شلوار احتمالاً کرپ سیاه و دمپا گشاد و پیراهن سفید راه‌راه قهوه‌ای یعنی واویلا 🙂
×××
من فکر کردم منظور برادرم از تابلو، زیبا بودن است؛ شبیه تابلوی نقاشی.
البته به همین معنی اذعان کرد اما او نیز تازه با کلمه‌ی "تابلو" آشنا شده بود و دقیقاً نمی‌دانست معنی‌اش چیست؟ و برداشتش از معنی این واژه، زیبایی بود.
این یعنی درک نادرست از زیبایی هم زیباست!
×××
تا مدت‌ها عشق می‌کردم با این تیپ تابلو!
و با افتخار کفش و جوراب قرمز و زرد را می‌پوشیدم و حس می‌کردم "تابلو" بودن، یعنی زیبا بودن.
تابلو شد ورد زبان خودم؛ حتی وقتی نمره‌ی خوبی می‌گرفتم می‌گفتم:" چه نمره‌ی تابلویی!" سال‌های بعد فهمیدم تابلو: نه یک اثر زیبا و هنری که یک ناهمگونی چشم‌درآر است؛ بخاطر همین سال‌ها تلاش کردم تابلو نشوم، تابلوبازی درنیاورم و تابلو به کسی هدیه ندهم!
×××
این کفش و جوراب را نخریده بودم؛ مدرسه به کودکان کم‌بضاعت از صدقه‌ی سرش، هدیه می‌داد شاید بخاطر همین اینقدر تابلو بود!
www.Soroushane.ir


5 1 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x