قرار بود با Nima Kimiaei (نيما کيميايی) کار مشترکی را شروع کنیم. هردو در یک شرکت کار میکردیم. او کارشناس آموزش در واحد فروش خودرو بود، من کارشناس فناوری اطلاعات.
هردو خسته بودیم از کارمندی؛ و همچنان از کارمندی هم دست نمیکشیدیم.
چندان همدیگر را نمیشناختیم ولی در چند جلسهی طوفانی چنان عیاق شدیم که هزاران جرقه از طوفان فکری بر مغزمان جاری شد. نیما پر از شور بود و کیف میکرد وقتی برایش از ایدههای جدید حرف میزدم؛ شاید هم خرم میکرد. 🙂
×××
او پیش از کارمندی، صاحب یک کسبوکار بود ظاهراً دکوریهای فانتزی درست میکرد. میگفت چندین نیرو هم داشت ولی بدلیل وخامت اوضاع جمع کرد و کارمند شد؛ حتی یکی از آن دکورهای گچیاش که منقش به تختجمشید بود و بهعنوان هدیه به من داد را هنوز دارمش.
×××
هر دو از کارمندی کَندیم و رفتیم پی ایدههای جدیدی که در سر داشتیم.
قرار شد در نخستین گام یک وبسایت طراحی کنم؛ سایت نردبان ساز که نردبان موفقیت بود را با دروپال برایش بالا آوردم.
و قرار شد نیما بیفتد توی کار آموزش موفقیت و توسعه فردی و.... و من هم مثل کوه پشتش باشم و شریک شویم. البته قصد من ورود کامل به حوزهی او نبود فقط میخواستم هم کمکش باشم هم کمکم باشد. دنیای هردوی ما جدا از هم بود با برخی خالجوشهای مشترک.
×××
یکی دو کانال اجتماعی و وبسایتش دستم بود و چندین پلان جامع توسعهی کسبوکار برایش نوشتم دیدم که میتوانست خوب باشد ولی بعد از خروج از شرکت حتی یکبار هم ندیدمش؛ میتوانستم یک تیم خوب هم برایش سازماندهی کنم. اما نیما بطرز جالبی که مشخص نبود علتش چیست فاصله گرفت. شاید بدلیل تمرکزش بود یا ترافیک کاری بالا، یا حس بینیازی و یا تعارض منافع؛ هرچه بود گوشش چندان بدهکار من نبود.
میشد بر این چالشها با برقراری ارتباط مداوم، هماهنگی بیشتر و درک و انعطافپذیری فائق آییم اما ارتباط ما بدلیل شلوغی زیاد او بهشدت تقلیل یافت.
فاصله گرفتنش قدری ناخوشایند بود، اصلاً دیده نمیشد؛ سرش حسابی شلوغ بود و مدام سمینارهایی را شکل میداد و سخنوریاش را خوب محک میزد.
جدا شدیم ولی این جدایی، شکست نبود!
×××
با اینکه خواستیم باهم باشم ولی نشد؛ بااینحال نه از موفقیت نیما چیزی کم شد نه از من!
نیما یک دوست خوب، مدرس و متخصص موفقی بود و هست؛ خیلی خوب لِم کارش را یافت و در حوزهای که دوستش دارد حسابی درخشید. آرزومندم مشهورتر و محبوبتر از اینی که هست، شود.
www.Soroushane.ir