پشت سرش حرفوحدیث فراوان بود؛ کافی بود کسی بهاندازهی یک جملهی کوتاه با او همصحبت میشد بعد از جدایی چندین بار روی زمین تف میکرد و از اینکه این زنیکه دهنش بوی گه میداد او را در دل یا زیر زبان به باد دشنام میگرفت.
×××
رها از ابتدا تنها نبود؛ او تا مدتها با یک پسر جوان هم رابطه داشت و اصلاً چنین چیزی نشنیده بود؛ شاید دوستپسرش آنقدر عاشقش بود که بزرگترین عیب را در سایر شاهکارهای زیبایی رها نادیده میگرفت.
اما درست یک روز رها بدون هیچ دلیل و دعوایی تصمیم گرفت رابطهاش را با آن جوان قطع کند؛ با این جمله که تو در سطح من نیستی! اینجا بود که برای نخستین بار کسی به او گفت دهانت بوی سگمرده میدهد!
آن جوان که عاشقانه در قید رها بود نمیتوانست دلیل جداییاش را درک کند؛ هرچه تلاش کرد تا علت را بفهمد ره بجایی نبرد. در آخر بعد از ماهها پیگیری و انتظار یک روز به سیم آخر زد و آنچه نباید میگفت را به او گفت.
به او گفت که دهانش بوی سگمرده میداد! گفت که هیچکس بهجز من حاضر نیست بوی گه دهانش را تحمل کند. .
رها ابتدا اندیشید که آن جوان از سر عقده یا برای تخلیه بار احساسات منفیاش چنین چیزی گفته اما هرچه پیش رفت متوجه شد بهواقع دهانش بد بویی دارد. بخصوص وقتیکه خیلی صریح، پاسخ این را از دیگران میشنید.
پسازاین جمله بود که ذهن و آرامش روزانهاش برای همیشه دستخوش تغییرات اساسی شد و اولین کاری که کرد مراجعه به دکتر بود و وقتی دکترها بگویند فلان مشکل را داری چنان میپذیری که حتی اگر مشکلی هم نداشته باشی خودبهخود مشکلدار میشوی! اعتقاد به گفتار دکترها به همین اندازه در میان مردم ریشه دوانده و رها نیز مستثنا از این مردم نیست.
دکترها تائید کردند که دهان رها بوی بدی میدهد هرچند آنان نگفتند بوی سگمرده! ولی همینکه تائید کردند بوی بدی میدهد یعنی روی آن جملهی بوی سگمرده مهر تائید گذاشتند و این آغاز روزهای تلخ رها بود.