او بهداشت دهان و دندانش را بهطور ویژه رعایت میکرد اما افاقه نکرد. حتی بوی متعفنی که از دهانش بیرون میزد با بوی نعنا یا هر جویدنی دیگری، به طرز اسفناکی بدتر میشد.
پی درمان عفونت لثه رفت اما مشکلش لثه نبود؛ عفونت زبانی هم نبود. حتی مشکل گوارشی و معدهاش نبود. مشکل کبد، دیابت، خشکی دهان و.. هم نبود.
کمکم رها حس کرد بوی بد دهانش، از حرفهای تلخ و نیشدارش است؛ البته دختر بددهنی نبود اما چون همواره کسی را همسطح خود نمیدید خیلی آشکار و توهینآمیز به آنان فخر میفروخت.
هرچقدر روشهای درمان متنوع و بیاثر باشند ذهن آدمی دنبال توهمات خواهد رفت. اما چه کسی در دنیاست که بددهنی کند و دهنش بوی بد بدهد؟ هرچه بیشتر از این بار خفت، رهایی میجست بیشتر در بندش میشد.
پزشکی پیشنهاد کرد تا یافتن درمان قطعی، بهطور موقت ماسک بزند. اما برای زنی به زیبایی رها چسباندن یک روبنده بنام ماسک یعنی از بین بردن بخشی از زیباییهای صورتش. او با حذف زیبایی چهرهاش دیگر حرفی برای گفتن نداشت همچنان که با بوی بد دهانش هم حرفی برای گفتن نداشت!
×××
او چطور میتوانست از زیر بار بوی بد دهانش رهایی یابد؟ اضطراب و استرسی که ولکنش نبود هرروز بیشتر میشد. او نمیتوانست خانهنشینی را انتخاب کند و از اجتماع دوری کند اما خوب میدید که همه از روبرو شدن با او دلِ خوشی ندارند؛ هرچقدر هم بیشتر حرص میخورد بوی دهانش بدتر میشد.
نزد چندین متخصص رفت. رها مجبور بود لام تا کام صحبت نکند حتی در مواجهه با پرسشهای دیگران فاصلهی بسیاری میگرفت یا با دست جلوی دهانش را میگرفت و یا همواره سکوت میکرد و با سر جواب میداد. ازاینکه دیگران به هر علتی از او دوری میجستند احساس حقارت زیادی میکرد.