بوی سگ‌ِ مُرده!

هادی احمدی (سروش):

رها، به‌غایت دلربا بود؛ گویی آهنربایی بزرگ و قوی در نگاه و اندام پر از انحنای زنانه‌اش دارد که هر که او را می‌دید، به حضورش می‌چسبید.
هیچ‌کس در مواجهه با رها راه را گم نمی‌کرد؛ حتی از دور. عقربه‌ی قطب‌نمای هرکسی هنگام دیدنش بدان زاویه نشانه می‌رفت. قطب‌نماهایی که با دیدنش جهت شمال و جنوب را از دست می‌دادند ولی به‌خوبی به سمت رها کشیده می‌شدند.
اما رهای زیبا دهنش بو می‌داد؛ بوی سگِ مرده! کسی یارای اندکی نشستن و هم‌صحبتی با او را نداشت؛ هرکسی در اولین برخورد نزدیک، فوراً فاصله‌اش را از او دور می‌کرد…
×××
طبق عدل الهی، هیچ‌کس نباید همه‌چیز را یکجا داشته باشد؛ وگرنه به کرکس بدبخت، پَر طاووس می‌داد و به طاووس یک جفت پای زیبا.
وگرنه شلوار کوردی پای عقاب نمی‌کرد یا روی پوست آهوی تیزپا، کنجد سفید نمی‌ریخت که عین بربری کنجدی به نظر بیایند و شکارچیان بیشتر با دیدنش به گرسنگی بیافتند؛ و یک پوزه‌ی پیرمردانه به شتر استقامت‌جو نمی‌داد.
عدل الهی، هرگز در ترازوی عادلانه نبود؛ به یکی بی‌دلیل همه‌چیز می‌دهد و یک‌چیز مهم را از او می‌گیرد و بی‌دلیل از یکی نیز همه‌چیز را می‌گیرد و یک‌چیز خیلی مهم و منحصر اعطا می‌کند.
عدل الهی البته منظور خداوند مذهبی نیست بلکه طبیعت و رفتار غیرقابل‌پیش‌بینی آن است؛ به عبارتی چیزی است شبیه شانس و گه‌شانسی.
×××
رها نزد هر پزشک و هر درمانی رفت؛ از پاشیدن خرواری عطر به سروروی‌اش تا درمان پوسیدگی‌ دندان‌ها و پر کردن‌ دندان خراب و حتی جویدن مکرر آدامس‌های خوشبو و قرص نعنا؛

3.8 4 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x