اگر به یک گاو بگویی:"چرا مث گاو سرتو پایین میندازی؟" مطمئنم بدش نمیآید؛ ولی اگر به همان گاو بگویی:"عجب خری هستی!" در این لحظه جا میخورد و ازاینکه خر بودن را بجای گاو بودن به او نسبت دادهای میرنجد!
×××
برای اولین بار مادرم به من گفت:"دهنشو ببین مث مستوره خانومه!" من نه مستوره را میشناختم و نه علت تشابه دهان من با دهان مستوره؟
همین مستوره، شد لقب و صفت من؛ و خیلی زود وایرال شد.
×××
برادران و خواهرانم راهبهراه در وسط دعواهایی که تمامی نداشت به من میگفتند مستوره!
و من بیآنکه بدانم مستوره کیست و چیست به آنان حمله میکردم تا جلوی گفتن این اسم را بگیرم.
هرکسی به من میگفت:"مستوره"، چنان میپریدم به او که انگار بدترین توهین عالم و زشتترین فحش ناموسی را به من داده؛ مستوره شد بلای جانم. فریادهایی که میگفت، من مستوره نیستم!
×××
اسم مستوره شد صفت؛ صفت مستوره شد لقب!
مستوره، هرچند که تنها یک اسم است و معنی پوشیده دارد اما تبدیل به نماد و نشانهای از انتقاد و توهین در زندگی من شد. این مسئله به خوبی نشان میداد که چگونه برخی اسامی و القاب میتوانند بطور عمیق بر احساسات و رفتارهای ما تأثیر بگذارند، حتی اگر خود آن اسم یا لقب در اصل معنای خوبی داشته باشد؛ ولی مهمتر از معانی، بار روانی کلمات است!
×××
مستوره کی بود؟
مستوره را هرگز ندیدم. اصلاً نمیدانم وجود داشت یا فقط یک اسم بود.
اما از پیام مادرم، فهمیدم وجود دارد و ظاهراً زنی دهندار بود، نه بخاطر پرگویی بلکه بخاطر دهن گشاد یا بزرگش مورد توجه بود. هنوز هم نمیدانم علت واکنش شدید من نسبت به این اسم چه بود؟ آیا میخواستم ثابت کنم که دهانم من مثل دهان مستوره گشاد نیست؟ یا من هادیام نه مستوره؟
××××
این یعنی احتمالاً بطرز اغراقآمیزی چاک دهنش از این سوی بناگوش تا آنسوی گوشش کشیده شده بود.
با اینکه دهن من گشاد نبود ولی بطرز عجیبی اسم او بر من حک شد.
تمام کودکی من، در وسط هر دعوایی، یک مستوره نثارم میشد.
اگر کسی نمیدانست فکر میکرد لابد با مستوره رابطهای نامشروع داشتم که اسمش بر من باقی مانده.
من هم سعی میکردم در تلافی، یک اسم مبهم و مندرآوردی به دیگران بچسبانم.
مثلاً به داداشم میگفتم هیبت.
چه دعواهایی داشتیم بابت این اسامی.
×××
چندسال بعد این صفات و اسامی رخت باخت. الان که فکرش را میکنم چه چیز مسخرهای بود اما چه واکنش خیلی جدیی نسبت به آن داشتیم.
دیروز پیش زنی نشسته بودم. گفت، ایزد شوهرم....
گفتم:"اسم شوهرت ایزده؟"
گفت:"نه، اسمش رضاست بهش میگم ایزد، چون اینجوری حرصش میدم."
پرسیدم:"حالا ایزد کی هست؟"
گفت:"هیشکی؛ فقط چون اسمش رو صدا نمیزنم و بجاش میگم ایزد و چون اونم نمیدونه کیه، بیشتر حرص میخوره و ازاین بابت حسابی دلم خنک میشه..."
×××
"دهنتو.... مستوره. ایزد، هیشکی نیست!"