داشتم فکر میکردم به چه کارهایی تن زدم؟
اولین شغلی که در ۷ سالگی داشتم فروش آلوقند بود؛ شاید این عنوان برای خیلیها آشنا نباشد؛ آلوقند شربتی است از ترکیب آبیخ و زعفران و انجیر.
هر روز یک تشت پر از آلوقند میکردم و توی یک صندوق چوبی میوه کنار خیابان میگذاشتم و به بچهها میفروختم. روی صندوق یک پارچهی سفید گلدار مشتریپسند و تمیز میانداختم با سه تا استکان که هر کدام پر از آلوقند بود و حاوی دو دانه انجیر!
سه ماه فعالیت شبانهروزی تابستان گرم برای تولید و توزیع این محصول عطشزدا شد هزار تومان.
هزار تومان هم دود شد یک آن؛ مادرم آن را فرستاد برای خرجی برادر بزرگترم که سرباز بود 🙁
×××
شغل دومم فروش شانسی بود.
خرید جعبهی شانسی، به سودش نمیارزید که توانایی تولید این جعبهی مجهول را نداشتم؛ بخصوص اگر همان بار نخست مشتری، شانس اصلی را درمیآورد باید مینشستم کل آردنخودچیهای بدون خریدار را میخوردم.
بعد رفتم سراغ همهرقم فروشی یعنی پفک و آدامس و...
یک میکرومارکت دورهگرد و سیار بودم.
×××
شغل سومم، کمی نوآورانه و البته فریبکارانه بود؛ قرار دادن یک استکان ته دبهی بلند پر از آب که مشتری میبایست یک سکهی ۵ قرانی را با لبانش بدرون آن رها کند تا در استکان بیفتد و جایزه بگیرد و البته که هیچکس قادر نبود! 🙂
اگر کسی میبٌرد تمام ۵ قرانیهای ته دبه را از آن خود میکرد؛ شبیه یک سایت شرطبندی خفن و پرریسک امروزی بود برای خودش!
ته دبه پر از ۵ قرانیهای بدشانس بود؛ پر از امید و آرزو و موفقیتهای شکستخورده!
×××
بعد، پاکنویس کردن دفتر مشق همکلاسیهای پولدار، با دستخط قشنگی که داشتم و دارم در ازای دریافت ۴۰ تمن؛ این شیرینتر از آلوقند بود؛ محصولم دقیقاً خدمت درونزایم بود.
نمیدانم کودک کار بودن و فشار فقر و رنج جنگ چه بلایی سرم آورد؟ ولی بهشدت خالق محصول شدم و میتوانم در طرفهالعینی یک بیزینس را شروع و بخوبی هندل کنم.
مجبور شدم فروش را بیاموزم؛ مصاحبه و مذاکره، امور مالی و همچنین تولید محصول و برندسازی و...
درست عین آلوقند عطشزدا.
×××
اینها ریشه در کودکی دارد؟ نه! ریشه در فوریت و فشار دارد!
www.Soroushane.ir