دایه شیرین (مادرم) میگوید:"این هادی پسرم همیشه دنبال جای خلوته! "
منظورش از جای خلوت، محلی برای خلاف کردن است؛ بیآنکه خلافی از من دیده باشد و با این پیام به همه میفهماند من آدم اهل "پیچوندم."
نمیگوید بابا این بدبخت از شلوغی زیاد خسته میشود و دنبال جای خلوت است تا خوب به چیزهایی که ذهنش را درگیر کرده بیاندیشد و باقی عمرش آسوده زندگی کند و سرش را زمین بگذارد.
×××
از ساختمان شلوغ، از مهمانی شلوغ، از محلهی شلوغ، از مسافرت شلوغ و از دورهمی شلوغ نفرت دارم. لامصب همگی ریشه در کودکی دارد؛ ریشه در کودکی البته زر مفت است 🙂 چون از کودکی هم همین بودم.
کلاً حال میکنم با دو سه نفر بیشتر نباشم؛ هرچه کمتر، کیفیت حال دادنم بیشتر.
هرچند در هر مجلس شلوغی، کم از برادر بزرگترم ندارم و با وراجی مجلس را دستم میگیرم اما به محض خروج از مجلس چنان از انرژی تهی میشوم که نگو.
×××
جای خلوت برای من، محلی برای فرو رفتن در خودم است.
نقل است مردی خوشپوش و با لباسهای نو، یکهو پایش در گٌه فرو رفت و غمش گرفت که با این افتضاحی که به بار آمده چهکند؟ هرچه تلاش میکرد کثافت را از لباسش بزداید تکثیر نجاست و بوی گندش بیشتر بلند میشد؛ برای اینکه مردم او را با این سرووضع نبینند به جای خلوتی پناه برد و نشست و غمگین شد. او عمیقاً در گٌه فرو رفته بود.
از شانس بدش یک نفر از کنارش گذشت و از او پرسید: چرا توی خودت فرو رفتی؟! 🙂
×××
حالا حکایت جای خلوت و فرو رفتن من در خودم شده همین؛
من هم فرو میروم در خودم.
این خودم، گٌه است یا غم؟ یا هر دو؟ و یا هیچکدام؟ معلوم نیست.
www.Soroushane.ir