در اوج دوران شاهدبازی و خواجهپروری، سعدیا آن مرد نکونام، بدجوری توی کف پسران خوبروی بود.
سعدی مفلس که نه پولی داشت و نه جذابیتی، کاری ازش ساخته نبود جز کفزنی؛ برعکس حافظ که توی نانوایی کار میکرد و پول داشت و خیلی خوب گنبد مینا میکرد! 🙂
×××
به مناسبت زادروز سعدی جان برویم توی کار #شرنامه او.
او در یکی از غزلیاتش گفته:
[ آفتاب است آن پریرخ؟ یا ملائک؟ یا بشر؟ / قامت است آن؟ یا قیامت؟ یا الف؟ یا نیشکر؟ ]
خب مشخص است که آب از لب و لوچهی سعدی در هنگام دیدن یک پسر خوبرو سرازیر شده و نیازی بشرح اضافه نیست.
×××
[ دخترانِ طبع را یعنی سخن با این جمال / آبرویی نیست پیش آنِ آن زیبا پسر ]
یعنی آنقدر این پسر زیبا و جذاب و سکسی بوده که صحبت از هر دختر زیبا و خوشطبعی پیش آن پسر، ارزش و آبرویی ندارد.
"آنِ آن پسر" یعنی کون آن پسر؛ بعبارتی زیبایی هوسناک باسن پسر را به هرچه باسن دخترانی که تاکنون دیده، برتر میدانسته.
×××
سعدی در این غزل یک بیت درمیان، به زبان عربی نوشته تا همه متوجه نیت کثیفش نشوند.
[ یا رَخیمَ الْجِسمِ! لَوْلا أَنتَ، شَخصی مَا انْحَنیٰ / یا کَحیلَ الطَرفِ! لَوْلا أَنتَ، دَمعِی مَا انْحَدَر ]
که در مصرع اول این بیت عربی، خطاب به پسر میگوید تو که دارای بدن نرم و لطیف هستی اگر نبودی که تنم خمیده نمیشد.
اما بدن نرم پسر چه ربطی به خمیدگی سعدی دارد؟
یعنی آنقدر توی کف بدنت خودارضایی کردم و آنقدر منتظر بودم که از تو کام بگیرم ولی نشد و پیر شدم.
×××
سعدی یکی از دوستان را میانجی وصلتش با آن پسر میکند.
[ دوستی را گفتم اینک عمر شد، گفت ای عجب! / طُرفه میدارم که بی دلدار چون بردی به سر؟ ]
"عمر شد" یعنی عمرم رفت و پیر شدم. پیر این پسر؛ پس کاری بکن. او نیز برای داغ کردن تنور، میگوید خاک بر سرت چطور اینهمه مدت بدون دلدار، تحمل کردی؟
×××
ظاهرأ یارو کونکش بوده و به سعدی میگوید جورش میکنم:
[ گفت سعدی! صبر کن؛ یا سیم و زر ده، یا گریز! / عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر ]
در مصرع اول این بیت او چند لحظه سعدی را معطل کرد. سپس گفت با اینکه پير شدی ولی رضایت پسر را گرفتم؛ "پول بده، کارو یکسره کنم"
اما سعدی اگر پول داشت که نیازی به این پادرمیانی نبود. 🙂
یارو هم به طعنه میگوید:
"برو سعدی! خدا روزیتو جای دیگری بده، تو که نه طلا داری نه نقره، بهتره حرفشم نزنی و زود از اینجا گمشو برو بیرون که حوصلهتو ندارم."
×××
شیخ سعدی، از فرط نداری و هوس، خشتکها دریدندی و سر به بیابان نهادندی و فریاد میزد شاشیدم توی این زندگی که عشق هم پولی شده!
نقل است سعدی اولین کسی بود که فهمید، رابطهها پولی شده 🙂