ماستبندی سرکوچه، جوان خوشمشربی است ولی مرا نمیشناسد و من هم او را؛ فقط با لقب "همسایه" همدیگر را صدا میزنیم.
×××
دیروز رفتم مغازهاش، دیدم پشت دخلش نشسته و سر در موبایل، غشغش میخندد و همزمان میگفت:"دهنت سرویس! عنترو ببینها! آی مٌردم از خنده! سگ توروحت و ..."
از خندهاش، خندهام گرفت. پرسیدم:"چیه چی شده، به چی میخندی؟"
گفت:"همسایه! یکی رو توی تلگرام دنبال میکنم این لامصب یه چیایی میگه که نگو..."
پرسیدم:"چیا؟ جٌک میگه؟"
گفت:"تا من یه ماست برات میارم خودت بیا ببین..."
×××
موبایلش را به من داد، در کمال تعجب دیدم پروفایل کانال خودم است و داشت یکی از پستهایم را میخواند.
لبخند کشداری کل صورتم را گرفت.
پرسید:"باحاله نه؟"
با همان لبخند، موذیانه و با سر تایید کردم.
گفت:"بیا اینم ماست، راستی آیدیشو دیدی؟ سرچ کنی میاد، دنبالش کن دیونهاس!"
در هنگام خروج، گفتم:"حوصلهی اینارو ندارم."
پرسید:"چرا؟"
سطل ماست در دستم را بالا آوردم و گفتم:"چون از ماست که برماست!"
×××
چقدر خوب است و جالب، که کسی نشناسدت؛ چه خیلی دور، چه خیلی نزدیک!
www.Soroushane.ir