هادی احمدی (سروش):

رفتم پلیس آگاهی؛ زنی مال‌باخته‌ گریه می‌کرد که تمام طلاها و جهیزیه‌ی دخترش به سرقت رفته. زن ضجه می‌زد که بدبخت شده.
پلیس گفت: کار آشناست!
×××
اکثر سرقت‌ها، کار آشناست؛ اکثر آبروریزی‌ها؛ سنگ‌اندازی‌ها و دشمنی‌ها هم.
این آشناست که می‌داند چه داری؟ کجا پنهانش کردی؟ چه وقت هستی؟ و کی نیستی؟
اما فقط این نیست.
بسیاری از رابطه‌های جنسی پنهانی، نیز کار آشناست. از اقوام گرفته تا دوستان. مثلاً رابطه با زن‌عمو، دخترعمو، دختردایی، زن‌بابا، زن‌داداش، خواهر زن، زن‌دایی، زن دوست و... و برعکس رابطه‌ی آنان با یکی از مردان اهل طایفه.
×××
کمال خجندی از شاعران برحق پارسی است؛ کلام شیوایی دارد و ظاهراً قفلی زده روی یکی از آشنایان؛ اما آشنایی با نسبت خونی.
بطور پیش‌فرض آن آشنا را دخترعمو می‌نامیم تا به آن برسیم، برویم سراغ #شرنامه کمال جان.
×××
او در غزلی گفت:
"به دشمنان مخالف، بسر بری باری / به دوستان وفادار جز جفا نکنی"
"دشمنان مخالف" اینجا دشمن واقعی نیست بلکه منظورش غیرآشنایان و بیگانگان است.
"دوستان وفادار" هم یعنی آشنا، اما نه از نوع دوست!
×××
ظاهراً دخترعمویش علاوه بر کمال با بیگانه‌ای رل زده.
کمال حرصش گرفته و ادامه می‌دهد:
"چو کام ما ندهی زان دهان بگو با ما / که این مضایقه با دیگران چرا نکنی؟ "
یعنی سری قبل یک کامی بین من و تو بود که ناتمام ماند؛ درست شبیه ساندویچی که از دو طرف خورده شده اما لقمه‌ی آخر باقیمانده. احتمالاً دخترعمویش در آن روزی که باهم بودند یکهو گفته‌:"وای کمال بابام اینا... (که البته یعنی عمو تو)" و سپس از معرکه‌ گریخت.
کمال سرخورده، ضمن یادآوری آن روز، از او می‌خواهد که همین رفتار را با دیگران بکند.
×××
"کمال دل شده بیگانه شد ز خویش و هنوز / تو همچنان به وصال خود آشنا نکنی؟"
"دل شده" یعنی عاشق.
"بیگانه ز خویش" اینجا دقيقاً یعنی‌ بیگانه شدن از خویشاوند؛ نه بیگانه شدن از خود!
×××
ترس از افشای رابطه، دخترعمو را از کمال دور می‌کند؛ اما حسودی کمال آنقدر به او زیاد بود که هر جایی که می‌نشست می‌گفت دخترعموم فلان است و بسان؛ و این حرف به گوش دخترعمو رسید.
کمال آنرا این‌گونه تعریف می‌کند:
"ترا گر بی وفا گفتم چه گفتم؟ / غلط گفتم خطا گفتم چه گفتم؟
دل من با چنان بیگانه خونی / کجا شد آشنا گفتم چه گفتم؟"
×××
آها در همین بیت آخر، آشنا را مشخص کرد: "بیگانه‌ خونی"!
خب ما با هیچ بیگانه‌ای نسبت خونی نداریم. اما او اشاره کرد که رابطه‌اش با یکی از اقوام خونی بوده ولی کونش می‌سوزد که او به کمال بی‌محلی می‌کند.
و می‌پرسد اگر تو آشنا بودی که من این حرف‌ها را پشت سرت نمی‌زدم.
منظورش این نیست که تو بیگانه‌ای، بلکه تو یک آشنای خونی هستی اما بیگانگی می‌کنی با من.
×××
"من خاکی به خاک آستانت / حدیث تونیا گفتم چه گفتم؟"
تونیا همان توتیا یا سٌرمه است احتمالاً یا در نوشتن این لغت در اشعارش یک نقطه از قلم افتاده یا "تونیا" در خجند قدیم (تاجیکستان امروزی)، اسم دخترانه است.
کمال تنها شاعری است که از واژه‌ی "تونیا" چندبار استفاده کرده.
پس فهمیدیم او با دخترعمویش رابطه داشت و اسمش هم تونیاست.
×××
درنهایت کمال به گه خوردن می‌افتد که البته بی‌فایده است.
"کمال آهسته می‌پرسی چه گفتی؟ / نمی‌پرسی مرا گفتم چه گفتم؟"
یعنی دخترعمو در پاسخ گفت، اگر تو برای من زیرورو می‌کشی، نمی‌پرسی من هم چه چیزهایی راجع‌به تو گفتم؟ و کمال از ترس عمویش، رید زیر خودش و غزل را پایان داد. 🙂

×××
حسادت و خاله‌زنک بازی علیه فامیل از خصوصیات بارز آن بزرگوار بود. 🙂
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x