هادی احمدی (سروش):

مکارتر از عطار نیشابوری مگر داریم؟
هرچه اشعارش را شخم زدم تا برویم توی کار #شرنامه او، چیز دندان‌گیری ازش نیافتم. چرا؟ چون کارش فقط نصیحت دیگران بود و نمی‌خواست سوتی دست کسی بدهد!
چنان مدام از عرفان دم زده که گویی هرگز انسان نبوده، پس سخت است مو از ماستش کشیدن!
اما جوینده، یابنده است. 🙂
×××
فریدالدین عطار نیشابوری از عارفان و شاعران بزرگ ایرانی است و البته خیلی دوستش دارم.
جزو معدود شاعرانی است که در اشعارش، هم از نام واقعی "فرید" و هم از لقب هنری "عطار" استفاده کرده؛
ظاهراً زمانی‌که به درجه‌ی عرفان رسید در برخی اشعار از "عطار" استفاده کرد ولی قبلش از "فرید" بهره‌ جسته.
هرچند بطور موزیانه‌ای و به‌عمد همه‌چیز را عرفانی نشان داده، تا کسی پی نبرد به شیطنت‌های جوانی‌اش، حتی در اشعار عاشقانه و با تخلص شعری "فرید".
ای فرید کثافات!
×××
می‌توانستم هر شعری را از او انتخاب کنم و یک تفسیر هزل‌مآبانه برایش دربیاورم اما تفسیرم باید به واقعیت نزدیک باشد همین‌جوری که نمی‌شود!
تا آن‌که دیدم در جایی گفته: "گر من سخنی بگفتم از سر مستی / اشتر به قطار ما چرا بربستی؟"
همين که این‌را گفت، فهمیدم عطار هم کونش گهی است. 🙂
×××
او یک حکایت دارد که آن را به شخص نامعلومی نسبت داده؛ فکر می‌کند ما خریم نمی‌دانیم که داستان خودش است 🙂
ظاهراً در دوران جوانی و یک روز بهاری که یکهو بارانی درگرفت او با معشوق به درون خیمه پناه می‌برد.
حدسم این است که سیزده‌بدر بوده و آن معشوق هم شاید یکی از دختران اقوام بوده چون آنان باهم در فصل بهار، با یک چادر و در صحرا چه غلطی می‌کردند؟
×××
که از آن‌روز چنین می‌گوید:
"بهاری بود در صحرا بمانده / به‌ زیر خیمه‌ای تنها بمانده
قضا را عاشق و معشوق دلبر / در آن یک خیمه افتادند همبر
چو از اندازه باران بیشتر شد / همی هرکس به زیر جامه در شد
به زیر خیمه در آن هر دو دلخواه / به زیر جامه‌‌ای رفتند آنگاه
بچشم از یکدگر جان می‌ربودند / ز لب بر همدگر جان می‌فزودند."
×××
توی چادر و زیر پتو روی هم افتادند و مشغول لب و لوچه‌گیری شدند؛ درحالی‌که برخی دعا می‌کردند خدایا باران را قطع کن؛ فرید [عطار] آرزوی دیگری داشت:
"ولی می‌گفت عاشق، یا الهی / زیادت کن! نه کم چندان‌که خواهی"
×××
سپس به خیسی خودش و دلبر اشاره می‌کند:
"کنون کز ابر، طوفانی روانست / اگر کشتی برانم وقت آنست"
خیلی زیبا می‌گوید باران، دریایی به‌راه انداخته و وقت راندن کشتی بر آن است که دقیقاً استعاره از اینست که حسابی هر دو از افزایش سطح هورمون‌های جنسی خیس شده‌اند پس لحظه‌ی آماده شدن برای فرو کردن کشتی [آلتش] در تناسل خیس دلبر فرا رسیده 🙂
"ابر" بدن نرم دلبر است که حسابی به اوج احساس "طوفانی" رسیده.
×××
داشت به معنای واقعی کیف می‌کرد و گفت:
"اگر می‌بارد این تا روز محشر / قیامت گردد از شادی میسّر"
×××
بهمراه داشتن چادر مسافرتی از اقدامات مهم و پیش‌بینی آن بزرگوار در مواقع تنگ بود. 🙂
www.Soroushane.ir


0 0 رای
امتیازت به این مطلب؟
عضویت در سایت
اطلاع رسانی
guest

0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
error: لینک های همرسانی مطلب در سمت چپ صفحه هست دوست داشتی به اشتراک بگذار!
0
نظرت مهمه حتماً بنویس!x