سٌرمه کشیدی به چشم، شد که دو چشمم سیاه
چشم تو پر سٌرمه شد؟ یا که سیه شد نگاه؟
سٌرمه درآورده اشک از تن هر مردمک
کوزه به کوزه پٌر است اشک از آن تیره چاه
×××
هرچه به دقت روم در ته این چاه چشم
من که شدم شکل آن سوزن انبار کاه
نور، خمیده در آن؛ عشق، رسیده چنان
شکل سیهچاله شد نور ولی بیکلاه
×××
تا چه کند سٌرمهای با نگه خام تو؟
پخته کند توتیا، چشم تو را سربهراه
رنگ سیاهی همان رنگ خوش سالهاست
جان من و جان تو، رنگ دگر را مخواه
راه نشانم دهی؟ راه نخواهم که من
چاه که خواهم ز راه، از تو شوم روبهراه
×××
چشم تو دیوانه کرد از کشش سٌرمهها
حیف ندانی شدم با نگهات زابهراه
سایهای بر پلک خود میکشی و سایهسار
میشودش بر سرم چتر سیاهت پناه
پلک تو سرپوش شد بر در این چاه چشم
باز نکن پلک را از تن این حجلهگاه
×××
اینکه خطاکاری و وه چه گنهکاری است!
من که خوشم با خطا، باز بکن اشتباه
سٌرمه سیهکاری و سٌرمه تبهکاری است
شد که سروشت سیاه، آه تبه شد تباه!
www.Soroushane.ir