خاقانی عهد کرده بود سراغ زنان فاحشه نرود. چندباری رفته بود اما توبه کرد. ولی از خداخواسته یک شب، شانس در خانهاش را زد. البته وانمود میکند شانسی بوده و خبر نداشت ولی بخوبی معلوم است قبلا با یکی از آن زنان رابطه داشته و امشب هم با او هماهنگ کرده.
برویم توی کار #شرنامه خاقانی.
×××
که از آن شب چنین میگوید:
"مست تمام آمده است بر در من نیم شب / آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب
کوفت به آواز نرم، حلقهی در کای غلام / گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب؟"
یاری تماما مست و مشنگ، زیبا و قشنگ، آنهم نیمهشب، خرامان و به نرمی درب خانهاش را کوفت.
توصیف زنی که چهرهاش روشن و لبهای یاقوتی دارد آن هم پشت درب و در تاریکی شب، بخصوص در آن زمان که نه برق بود و نه آیفون تصویری، چیزی نیست جز اینکه کسی که پشت در است آشناست و یک داف سکسی است، پس خاقانی قبلآ با او بوده یا میشناسدش یا هماهنگ کرده با او.
×××
اما خاقانی فکر میکند ما خریم! وانمود میکند مهمان، طلب نکرده و به خواست خودش نبوده که توبه شکست!
پس از زبان زن جوان و مست و بیگانه میگوید:
"گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع / گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب"
در این بیت یار پشت در داد میزند مهمانم، مزاحم نیستم در را باز کن، "صداع" یعنی مزاحم.
مهمان هم خب حبیب خداست و حبیب خود او!
بخصوص آنکه میگوید آشنا هستم.
×××
"او چو درآمد ز در، بانگ برآمد ز من / کانیت شکاری شگرف، وینت شبی بوالعجب"
خاقانی به محض دیدنش، توی کونش عروسی است. خوشخوشان میگوید:"چه جیگری و چه شبی بشه امشب!"
او هم از آمدن یار و هم از قدرت شراب که یارش را مست تا دم خانهاش آورده شگفتزده است و مدام شکر میکند.
میگوید:"کردم برجان رقم، شکر شب و مدح می / کامدن دوست را بود ز هر دو سبب"
×××
و قسمت جذاب ماجرا اینجاست که خاقانی دست از توبه میشورد و مینشیند به همبستر شدن با یار آشنا و مست. درست از دم در تا....
"گفتم اگرچه مرا، توبه درست است لیک / درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب"
×××
در آخر میخواهد سکهای بابت سکس به آن زن بدهد که خرج خود کند و زن نمیپذیرد.
"گفتم کز بهر خرج، هدیه پذیرد ز من / عارض سیمین تو این رخ زرین سلب"
زن ولی پاسخ میدهد:
"گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست"
یعنی منکه میشناسمت تو فقیر نیستی ولی داری سکهی سیمین یا نقرهی کمارزش میدهی؟
و خاقانی هم پاسخ داد:
"گفتم معذور دار زر ننماید به شب"
یعنی نخیرم طلاست؛ ولی طلا توی شب معلوم نیست!
اینجا با بیت اول در تناقض است که او گفت لب یاقوتی یار در شب دیده میشد ولی در آخر میگوید سکهی طلا در شب دیده نمیشود!
پس یا اولش دروغ گفته یا آخرش! 🙂
×××
توبهشکنی و ندادن پولش(!) از صفات بارز آن بزرگوار بود. 🙂
www.Soroushane.ir