"اهلی شیرازی" شاعر خوشقریحه، مخزن و زنبارهای بود. میرویم توی کار #شرنامه اهلی وحشی [حشری]
×××
او در یکی از غزلیاتش میگوید:
"مجنون شوم و وارهم از بوالهوسی چند / باشد که برآرم بفراغت نفسی چند"
در بیت اول میخواهد مدت اندکی، از هوسرانی درآید. "چند" در ادبیات، حداقل است یا یک بازه یا یک حد اندک.
حشر چسبیده به لباس و سکس مکرر، ولکن اهلی نیست؛ اما خسته شده، آنقدر که آرزو میکند دیوانه شود و چند روز استراحت کند و از این و آن بیرون بکشد و آنقدر همه را نکند 🙂
اما فقط چند روز و نه بیشتر"
×
ولی چرا آرزو میکند "مجنون" یا دیوانه شود؟
چون از دید او فقط یک دیوانه، تن به ازدواج میدهد!
از طرفی چون هوسران بوده حتی بوقت ندامت، بازهم دنبال یک لیلی(معشوقهی جدید) است، چراکه اهلی خوب میداند مجنون و لیلی باهم ازدواج نکردند.
×××
آنچنان که در بیت دیگری میگويد:
باشد که نسیمی وزد از جانب لیلی / تا از ره مجنون ببرد خار و خسی چند"
در این بیت، "خار و خسی چند" هم استعاره از هوسران بودنش است و هم همخوابی با زنان، یا کسانی که فقط برای سکس میخواست نه برای چیز دیگری.
مشخص است در اوج پشیمانی از هوسرانی، ظاهرأ برای خودفریبی مثل یک پسر خوب، بدنبال سروسامان گرفتن موقتی(!) است.
×××
اما میداند مجنون شدن بیفایده است چون هم لیلی وجود ندارد [دختری که حاضر شود با یک هوسران ازدواج کند و هم ازدواج چند روزه، شدنی نیست] که در بیت دیگری این را تصدیق میکند:
"هرگز دم وارستگی از کس نشنیدیم/ مرغی دو سه دیدیم اسیر قفسی چند"
یعنی زر مفت نزن، هرکی طعم تنوع و هوسرانی را چشیده دیگر ولکن نیست و وقتی دوباره دو سه تا مرغ(زن) ببینند میرود دنبالشان توی "قفسی چند"
یعنی چندین خانه!
×××
در پایان خود را سرزنش میکند که بس است:
"اهلی ز حریفان جهان قطع نظر کن / آدم شو و بگریز ازین هیچکسی چند"
مشخصا مسخره کرده خودش را، ابتدا از هوسرانی خواست فرار کند که مجنون شود دید اینکاره نیست و زنان، دین و ایمانش را بدجور سوزاندند و در این بیت آخر میگوید لااقل آدم شو. آدم اینجا یعنی عاقل و نه مجنون و دیوانه!
اما چقدر آدم شود؟
فقط "چند"
یعنی بازهم برگشت به بوالهوسی!
×××
آن بزرگوار طی دوران مجردی با خیلیها رابطه داشت، بعید میدانم بالاخره ازدواج کرده باشد یا از ایدز و سوزاک نمرده باشد؛ 🙂
www.Soroushane.ir