چرا فاعل و مفعول داریم، عاشق و معشوق داریم ولی شاعر و مشعور نداریم؟ 🙂
×××
شاعران کهن و معاصر همیشه بخشی بزرگی از اشعارشان در ارتباط با دیگران است.
شاعر گاهی خود قهرمان داستان نظمش است و گاهی فقط راوی است. گاهی شعرش در ارتباط با یک معشوق است شبیه مولانا و شمس، و گاهی عاشق و گاهی هر دو و گاهی در رابطه با یک دوست، دشمن و یا در ارتباط با پوزهی یکی دیگر را به خاک مالیدن.
شبیه اینفلوئنسرهای اینستاگرامی که مثلاً فلان بلاگر به فلان مخاطب یا فلان بلاگر دیگر میتوپد یا ساسی ریده به تتلو یا برعکس.
×××
آنچنانکه شاعران به شاعران دیگر یا به کسانی که به آنان خردهای میگرفتند حمله میکردند؛
مثلاً وحشی بافقی در شعری بلند به یک شاعرنمایی توپیده که احتمالاً قبلاً وحشی بافقی را مسخره میکرده. بافقی نیز وحشی شد و چنان رکیک و تند به او پاسخ میدهد که یک مثنوی ۹۲ بیتی را نثارش میکند:
ای ننگ تمام کفشدوزان / ضایع ز تو نام کفشدوزان
همدوش به کیر موشمرده / همرنگ به مرده فسرده
گٌه خورد و نهاد شعر نامش / میخواند به نزد خاص و عامش
گٌه میخورد این سخنوری نیست / این داخل شعر و شاعری نیست!
×××
اینکه چرا بافقی اینجا وحشی شده و به یک کفشدوز یا کیدی (تخلص هجوبرانگیز آن شاعر) حمله میکند، دلیلش ناپیداست. شاید از چیز دیگری دلخور بود؛ شاید هم از اینکه به سخن و اشعارش خرده گرفته ناراحت شده و شاید حسادت آزارش میداد؛ مثلاً شرووِرهای یک شاعر ناشی، حسابی پربازدید و پرلایک بوده و اشعار خودش مهجور مانده. شاید هم آن شاعر ریده بود به بافقی و او نیز در پاسخ این را نوشته.
شاید هم یکی به او پول داده تا در فرصت تخریب بریند به سر و هیکل یک شاعر موفق دیگر!
حتی به این راضی نمیشود و در جایی دیگر ۳۳ بیت هجو با شعلهی کمتر، مجدد نثارش میکند.
×××
هرچه هست مشعور، کسی است که مورد الطاف شاعر قرارگرفته. حال این الطاف یا عشق است یا نفرت و ناسزا.
این یعنی مشعور، مورد شعر قرارگرفته. چیزی شبیه ناصر و منصور، ناظر و منظور!
×××
از آنجایی که شعر هجو کشفدوزان وحشی بافقی، به اندازهی کافی شفاف است و مملو از شر، نیازی به تفسیر #شرنامه ندارد.
www.Soroushane.ir